یادداشت
1402/3/25
3.0
1
. از مشرق انوار دلم آگاه است صبح است و گل سرخ افق در راه است این بوی گل محمدی چیست؟ مگر خورشید ز عشاق رسول الله است قصد تو قصیده بود آن روز ولی- گفتیم: بلی قصیده ات شد غزلی آری، غزلی که مطلعش غار حرا آری، غزلی که مقطعش تیغ علی زخم دل من باز نمک می خواهد خاکسترم از باد، کمک می خواهد وقتش شد: پوست بر تنم تنگ شده خورشید ز خون من شتک می خواهد از مشک چکید چشم محروم جهان بر خشک تپید ابر معصوم جهان از صاعقه ابر رخصت باران خواست دستت بالی کشید بر بوم جهان در سلول تنم اسیر تن تو من سارق گنج بی نظیر تن تو خاکت مگر از شراب، گل کرده خدا از گندم مستی است خمیر تن تو
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.