یادداشت کتابفام
20 ساعت پیش
۱۰۱۵ صفحه در ۲۲ ساعت و ۳۰ دقیقه. هر کسی که آثار «موراکامی» را خوانده باشد میداند که این داستانپرداز توانمند ژاپنی، مردیست نسبتن منزوی که علایقش حول موسیقی، کتاب، آشپزی، گربهها و... میگردد. «مردی که میخواست پرترهی نیستی را بکشد»، رمانی دقیق و در عین حال بسیار جذاب است که لحن سورئالش، تکمیلکنندهی تمرکز شدید نویسنده بر امور روزمرهست و در عین حال حسّ شوخطبعی «موراکامی»، به ایجاد تعادلی بین دنیای ماورایی و حقیقیای که گاهی مرزش در داستان گم میشود کمک میکند و این کتاب را به رمانی پُرکشش و ارزشمند بدل میکند. خواندن آثار «موراکامی» مثل گاز زدن یک تکّه شکلات تلخ است، همانقدر رضایتبخش و آنگاه که «موراکامی» در اوج کارش قرار بگیرد که بهنظر من در این رمان توانسته اوج هنر داستانپردازیش را به رخ بکشد، در مقام یک خواننده باید در انتظار تجربهای غنی بود. «مردی که میخواست پرترهی نیستی را بکشد»، یک رمان خارقالعاده است. رمانیست دربارهی تنهایی. صفحه از پس صفحه میگذرد و نقاش قصهی ما بر روی سهپایهاش مینشیند و خیره به دنیا مینگرد و میاندیشد و در این بین هم شاید یکصفحه را صرف آمادهسازی شام شبش کند و یک پاراگراف را خرج دم کردن قهوه و در دست گرفتن فنجانش و خیره به درختان آنسوی پنجره، نوشیدنش. انگار موراکامی» گاهی به عمد با سرعتی به کندی و سردی یخ داستان را جلو میبرد تا خواننده، بهراستی از زندگی این نقاش تکافتاده لذت ببرد اما، با اینحال، این رمان، اثری دربارهی نفوذ به تنهایی هم هست آنگاه که شخصیتهای دیگر داستان بنا به انگیزههایشان قصد ورود به تنهاییاش میکنند. انگار که «موراکامی» میخواهد بگوید که شما در این دنیا بهواقع نمیتوانید تنها باشید خاصّه زمانی که یک هنرمند هم باشید که این خود، منجر به این فکر میشود که این کتاب، رمانیست دربارهی هنر، معنای هنر، و آنچه که هنر را هنر میکند. «موراکامی» آنگونه مینویسد که انگار خطی از برای گام برداشتن میکشد، به مثابه یک جستجوی خلاقانه آنسان که برای خودش روشن است، برای خوانندهاش هم روشن است. خطوطش گاهی زیگزاگ میشوند، گاهی با هم مماس میشوند و گاهی هم بر روی یکدیگر میافتند و آنقدر منظرههایش عوض میشوند که برای خواننده سخت میشود که چرخیدن را حس نکند و این شاید بزرگترین نقطهی قوّت این اثر باشد: در طرحریزیاش، در شیوهی گام زدنش و در طریق عیان کردن داستانش. شخصیت اصلی طبق معمول بینام «موراکامی» در این رمان، نقّاشیست که پس از جدایی از همسرش و مدتی سفرهای جادهای لجوجانه در شرق ژاپن، به منزل کوهستانی پدر دوست دوران دانشگاهش نقل مکان میکند که اینک در گوشهی آسایشگاهی نفسهای آخر را میکشد که از قضای روزگار، نقّاش بسیار معروفی هم هست و در این بین، با پیدا شدن یکی از نقّاشیهای دیدهنشدهی این نقّاش پیر در اتاق زیرشیروانی، چرخهای از اتفاقات شروع به رخ دادن میکنند که تجربهی کتابخوانیای بینظیر را رقم میزنند. شیوهی پرداختن «موراکامی» به جزئیات در این اثر قطور برایم حیرتانگیز بود که هیچ چیز و بهواقع هیچچیز از نظرش پنهان نماند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.