یادداشت آرمان سلطانی

        کتاب جنایت و مکافات داستایفسکی،معروف‌ترین اثر او در بین تمام آثارش است.کتابی همانند دیگر شاهکارهای اون،به رنج انسان و کشمکش‌های فردی پرداخته.جنایت و مکافات از نظر منتقدین و خوانندگان نقدی بر تفکر نهیلیستی است و من هم در این معرفی با این دیدگاه به تحلیل کتاب می‌پردازم.
‌
نهیلیسم جنبش فکری بود که در قرن نوزدهم در روسیه اوج گرفت و پیروان زیادی این مکتب به خود جذب کرد.نهیلیسم در واقع زیرسوال بردن ارزش‌ها و بی‌ارزش کردن ارزش‌ها است.هدف اصلی نهیلیسم از اینکار در واقع متولد کردن طرز نگاه و تفکر جدید در جامعه و درنتیجه آن بوجود آمدن ارزش‌های جدید بود.اما جنبش نهیلیسم در روسیه با آرمان آن متفاوت پیش رفت و تعبیر آن نزد پیروانش ایجاد هرج و مرج،قتل،دزدی و زیرپا گذاشتن تمام اخلاقیات شد.
‌
راسکلینکوف که شرایط زندگی خوبی ندارد،دست به قتلی می‌زند که از نظرش خودش جنایت نیست.و درنهایت خونسردی حتی خواهر پیرزن را که اصلا قصد کشتنش را نداشت،بدون معطلی می‌کشد.
"جنایت؟ کدام جنایت؟ من یک شپش رذل زیان بار را کشتم، یک عجوزه رباخوار حقیر را که به درد هیچ کس نمیخورد، که کشتنش به بخشایش چهل گناه می ارزد. و شیره زندگی فقرا را میمکید. این جنایت است؟"(صفحه‌ی 679)
داستایفسکی با خلق شخصیتی که اعمال و افکارش شبیه به یک نهیلیست است،به نقد این اندیشه می‌پردازد.راسکلینکوف با ارتکاب قتل در واقع ارزش زندگی پیرزن را زیرسوال می‌برد و زندگی او را با زندگی یک شپش یکی می‌داند.اما پس از ارتکاب به قتل دچار هذیان و تب می‌شود.از طرفی انگار می‌خواهد خودش را تحویل پلیس بدهد و از طرفی به خودش بابت قتل آن پیرزن حق می‌دهد.و همین کشمکش‌ باعث می‌شود اموالی را که از خانه پیرزن دزدیده بود را درجایی پنهان کند و به آن دست نزند.
نقد داستایفسکی به نهیلیسم نقدی است که بر تمام ایدیولوژی‌های فردی و جمعی.اینکه چنین تفکری مثل تفکر نهیلیستی خلاف طبیعت و منش انسان است.انسان صرفا با پیروی از یک چارچوب یا ایدئولوژی،طبیعت و احساسات خود را زیرپا بگذارد.فرد با پذیرش و عمل به چنین کاری دچار کشمش میان چارچوب فکری و وجدان انسانی خود می‌شود و این همان چیزی بود که راسکلینکوف با آن روبه‌رو شد.
از طرفی من چنین برداشت میکنم که داستایفسکی با خلق موقعیتی که شخصیت اصلی داستان او در آن قرار داشته،می‌خواسته که افرادی را که بیشتر تحت تأثیر چنین ایدئولوژی‌هایی قرار می‌گیرند را نشان بدهد. راسکلینکوف در فقر به سر می‌برد و به‌خاطر آن دانشگاه را رها کرده است.خواهرش می‌خواهد با فردی پولدار ازدواج کند تا فشار این فقر بر خانواده را کم کند که همین راسکلینکوف را بیشتر تحت فشار قرار می‌دهد.این‌ موقعیت در واقع موقعیت افرادی است که بیشترین تاثیرپذیری را از ایدئولوژی‌ها دارند.افرادی که زندگی برآنها سخت تنگ آمده و دنبال تفکر و دیدگاهی هستند که تمام این شرایط و رنج‌ آنها را تفسیر کند و راه‌حلی برای آن‌ها ارائه بدهد.همان چیزی که ما در اروپای قرن نوزدهم دیدیم که چگونه افراد فرودست جامعه به سمت تفکر آنارشیستی رفتند.یا مردم روسیه در اوایل قرن بیستم به سراغ مارکسیست و سوسیالیست رفتند.یا مردم آلمان پس از جنگ جهانی اول به سمت فاشیسم رفتند.تمامی این افراد و جامعه  تحت  شرایط سختی بودند و داستایفسکی به درستی این قضیه را تفسیر کرد.
‌
(هشدار لو رفتن داستان)
اما چه شد که در این کشمکش و دوراهی در ذهن راسکلینکوف،اخلاقیات و وجدان بر او چیره شد؟
جواب این سوال در ادامه‌ی داستان پس از ارتکاب قتل است.درواقع جواب این سوال،جواب داستایوفسکی به نقد نهیلیسم است.راسکلینکوف در داستان به دو شخص بر می‌خورد که باعث دگرگونی او می‌شود.شخص نخست سونیا و دیگری اسویدریگایلوف است.سونیا دختری است که برای تامین خانواده تن فروشی می‌کند اما بسیار معصوم است.با مردن مارملادوف،سرپرست خانواده،زندگی بر او تنگ می‌شود.با مواجه شدن راسکلینکوف با سونیا و خانواده او،دگرگون می‌شود.رنج این خانواده بر روی راسکلینکوف تاثیر گذاشت.رنجی که راسکلینکوف از شرایط زندگی‌اش می‌کشید،رنجی که سبب شد او دست به جنایت بزند،در برابر رنج این خانواده و سونیا بی‌ارزش و ناچیز شد.
‌
اسویدریگایلوف که روزی صاحب کار دونیا،خواهر راسکلینکوف بوده،دومین تاثیر را بر روی راسکلینکوف می‌گذارد.در اینجا دوست دارم دیدگاه نامتعارفی ابراز کنم.من عقیده دارم که اسویدریگایلوف هم نمونه‌ای از اندیشه نهیلیسم است.اسویدریگایلوف با وجود اینکه متاهل است عاشق دونیا می‌شود اما ناگهان عذاب وجدان باعث می‌شود آبروی دونیا را بخرد.کسی که بلافاصله پس از مرگ زنش،می‌خواهد با دختر بچه‌ای ازدواج کند اما در آخر با گذاشتن پولی هنگفت نزد او و خانواده‌اش،دخترک را ترک می‌کند.کسی که دونیا را در تله می‌اندازد تا به او تعرض کند اما ناگهان می‌گذارد او برود.کسی که ارزشی برای ارزش‌های موجود قائل نیست اما به سبب طبیعت انسانی‌اش،عذاب وجدان مدام او را رنج می‌دهد.
برای همین مدام به راسکلینکوف یادآوری می‌کند که "من و تو از آن چیزی که فکر میکنی به هم شبیه‌تر هستیم."راسکلینکوف با دیدن اسویدریگایلوف انگار آینه‌ای از درون خودش می‌بیند.پی می‌برد که این آدم رذلی که او همیشه پس از اطلاع از اعمالش،نفرت انگیز می‌دانسته در واقع آینه‌ای از تفکری است که به آن باور دارد و با آن دست به قتل زده.از اینکه خودش را با چنین شخصی برابر دید،از خودش بیزار شد.
و عشق؛این حسی که تمام وجود انسان و احساساتش را به تحرک وامی‌دارد.عشق شاید همان ضربه‌ی آخری بود که بر افکار راسکلینکوف زد و او را واداشت تسلیم احساسات و وجدانش بشود.عشق او به سونیا انگیزه‌ای برای ادامه در زندگی حتی در زندان شد؛چیزی که هیچ ایدئولوژی و اندیشه‌ای نمی‌تواند جایگزین آن بشود.
‌
درنتیجه،جنایت و مکافات بی‌چون و چرا یک شاهکار است.قلم و تفکر داستایفسکی در این کتاب نشان می‌دهد که چرا او را بزرگترین نویسنده تاریخ یاد می‌کنند.کسی که با هدف نقد یک تفکر،چنین داستان عظیم و انسانی و شاهکار خلق می‌کند،مطمئنا لیاقت این لقب را دارد.
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.