یادداشت هانیه
1403/6/25
3.2
1
رمان سقاها ٣ داستان مجزا و در عین حال همزمان باهم رو پیش میبرد: داستان یوسف، داستان تمیم و داستان مجسمه های بودا. دو داستان یوسف و تمیم در عین مجزا بودن، به هم مربوط بودند. هر دو شخص ماجرای عاشقانه ای داشتند اما یوسف در ابتدای این راه بود و تمیم در انتهای آن. قسمت خسته کننده ی داستان بخش مکالمه ی رسپینوزا بود که فلسفه بافی های بیش از حد برای هر مساله ی کوچکی داشت که بنظرم برای فرم کلی داستان کمی زیاد بود. مساله ی اصلی که عتیق رحیمی در داستان به آن پرداخته بود، شرایط افغانستان و حضور طالبان و آثار جنگ و خشونت بر زندگی مردم ساکن کابل و حتی مهاجرین بود؛ اینکه مهاجرت برای دور بودن از جنگ و بهتر کردن شرایط هیچ وقت کافی نیست و آثار خشونت و جنگ انقدر عمیق هست و در روح آدم باقی خواهد موند که در هرجای دنیا هم که باشی، مثل سایه همیشه دنبالت هست و عذابت خواهد داد. اغلب داستان هایی که خوانده بودم یک بازه ی زمانی چند روزه، چند ماهه و یا چند سال از یک واقعه رو روایت میکرد اما سبک این داستان که فقط روایت یک روز باشه، برای من خیلی تازگی داشت و جذاب بود. عتیق رحیمی در صحبتی گفته: "هنر داستانسرایی ما را عادت داده که داستان یک قرن را در سیصد چهارصد صفحه بخوانیم، و ما این عادت را نداریم که داستان یک روز را در ششصد صفحه بخوانیم. اما وقتی فکر میکنیم میبینیم مقدار چیزهایی را که در یک روز زندگی میکنیم، فوقالعاده زیاد است."
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.