یادداشت شراره

شراره

شراره

1402/4/13

        فکر میکنم منظور نویسنده این بوده که جهان پوچه و زندگی رو دور تکراره شخصیتها در ابتدا پوچی و مسخره بودن وضعیتشون را انکار میکنن و در این بین به خودکشی فکر میکنن اما بعد میپذیرنش و ادامه میدن به انتظار کشیدن...قبلا یه جا خونده بودم که گدو نمادی از خداست...و به نظر میرسه تو این قصه هیچ وقت قرار نیست برسه... 

چند جمله از کتاب: 

اگر خنده ممنوع نبود از حرفات خندم میگرفت 
یعنی ما حقوقمون را از دست دادیم؟
از شرشون خلاص شدیم 

آدم همونی هست که هست ذاتش عوض نمیشه

اشکهای دنیا کمیتی ثابت داره هر کسی گریه کنه جای دیگه یه نفر دست از گریه کردن بر میداره در مورد خنده هم همینطوره... 

سوال نکن حرف نزن پیشم بمون
مگه هیچوقت ترکت کردم؟
نه ولی گذاشتی من برم





      
4

11

(0/1000)

نظرات

اینجا هرکسی سبکی برای نوشتن نظرش در مورد کتابهایی که خونده داره؛ سبک نظر دادن شما از مورد علاقه‌هامه ^^ 💜
1

0

شراره

شراره

1402/4/17

مرسی عزیزم...خوشحالم که تونستیم با هم ارتباط برقرار کنیم 💜💙 

0