یادداشت رؤیا
1403/4/27
ویندی پاپلرز (Windy poplars) : سپیدارهای رقصان در باد ❌احتمالا اسپویل چون کلیت روند داستان لو میره ❌ سه سال زندگی آنه در سامرساید و زندگی در ویندی پاپلرز. به اندازه تمام این سه سال، آنه پای درد دل همه نشست، از راز همه خبردار شد و مشکل همه رو حل کرد! همهچی هم به خیر و خوشی تموم شد! این جلد پر از داستانها و ماجراهای متعدد با افراد متفاوت بود. بخش قابلتوجهی از کتاب در قالب نامههای آنه به محبوبش نوشته شده بود. به اندازه جلدهای قبلی بهم نچسبید! گسستگیای در روند کتاب بود که باعث میشد نتونم یه نفس کتاب رو سر بکشم و کم کم پیش رفت. اواسط کتاب از این قضیه شاکی بودم. با این حال، الان که خوندنش تموم شده میتونم بگم که دوستش داشتم. شخصیتها خیلی متعدد بودند اما افراد موثرتر در روند کتاب شامل: الیزابت، ربکا دیو، کترین بروک، پرینگلها ازجمله جین پرینگل، خاله شاتی، خاله کیت و گیلبرت بودند. 🔸از کتاب: اصلا دوست ندارم کتابی را که عاشقشم، امانت بدهم... چون بهنظر میآید هیچوقت مثل اولش برنمیگردد... ______________ برای کسی که عاشقش کنارش است، فقر هیچ مفهومی ندارد. پ.ن: البته من قبول ندارم🙄 _____________ گوشه و کنایه شنیدن از زبان یک شخص تنها سلاحی بود که آنی از روبهرو شدن با آن وحشت داشت. این اسلحه، همیشه به او آسیب میرساند و چنان جراحت عمیقی به روحش وارد میکرد که تا ماهها التیام نمییافت. _____________ هیچ راهی برای کمککردن به او وجود ندارد؛ چون نمیخواهد کسی کمکش کند. _____________ شاید در جیبهایش چیز زیادی نداشت، ولی مغزش پر بود. _____________ دلم برایت میسوزد؛ چون همهی درها را به روی زندگی بستهای... و حالا زندگی هم کمکم درهایش را به روی تو میبندد. _____________
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.