یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

        «می‌دونی آدم‌هایی اون بیرون هستن میسون، آدم‌هایی که فقط یه کم مهربونی می‌خوان.»

هیچ‌چیز مثل رمان نوجوانی که در عصر روز رو به پایان تعطیلی تمام می‌شود و قلب و روحت را پر از نور و روشنایی می‌کند به آدم نمی‌چسبد. میسون و کلوین و غار لاسکوی سحرآمیزشان را فراموش نمی‌کنم. همین‌طور بنی و ستون‌های نور میان شاخه‌های درختان را که آدم‌ها را به بهشت می‌رود.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.