یادداشت سهیل خرسند
1401/9/13
4.1
59
آشتی با تولستوی؟ نه خیر... قهر ادامه دارد. من دنبال چه بودم در حالیکه تولستوی به دنبال اختراع مجدد چرخ بود! در این کتاب با یک داستان از تولستوی روبرو نیستیم و یک ناداستانِ فلسفیست، البته نه به این معنی که تولستوی فیلسوف باشد بلکه به دنبال چراییها و جوابهای سوالاتیست که از کودکی در ذهن او و همهی مردم شکل میگیرد تا مرگ. انگار تولستوی در دوران میانسالیش بیکار بوده که وقتی چای یا قهوهاش را مینوشید از خود سوالات زیر را پرسیده: از وقتی مطالعه کردم چه خواندم و واقعیتها چه بود؟ آیا حقیقت آنی بود که در کودکی با آموزههای دینی آموختیم؟ آیا حقیقت آنیست که با خواندن علوم آموختیم؟ پس چرا واقعیت زندگی با همه چیز فرق دارد؟ اصلا برای چه زندگی میکنیم؟ و برای جواب دادن به خودش به هرچه فیلسوف و نیمچه فیلسوف بود آویزان شده و سپس کاغذ و قلمی یافته تا کتابی بنویسد و سرش را گرم کند! کارنامه پس از خواندن کتاب، دلم میخواست میتوانستم مقابل تولستوی مینشستم، چشم در چشم از او میپرسیدم: خوب که چه؟! یک ستاره بابت اینکه وقت با ارزشم را تلف کرد، یک ستاره بابت اینکه پس از خواندنش چیزی به گنجینهی دادههایم نیفزود و یک ستاره نیز به خاطر اینکه تولستوی از خود چیزی برای عرضه نداشت و برای نوشتن کتابش چنگ به زمین و زمان انداخته بود و صرفا مواجههی اطلاعاتش با تجاربش در زندگی را به روی کاغذ آورده بود، از کتاب کسر و نهایتا دو ستاره برایش منظور میکنم. سوم آذرماه یکهزار و چهارصد و یک
(0/1000)
نظرات
1402/6/24
ممنون از نقد و توضیحات خوبتون اقای خرسند عزیز. اتفاقا بنده هم مثل شما، پس از پایان کتاب، پیش خودم گفتم: خب که چه؟ آخرش چیشد؟ چی بهم اضافه شد؟ من فکر میکردم برای این سوالها و کنجکاوی هاش، آخرش پاسخی داره، اما در آخر کتاب متوجه شدم که فقط مثل راننده تاکسی های میدون آزادی، یکسری حرفهای بی سرو ته زده که هیچ جوابی براش نداره. فقط در آخرش گفتم : کاش جای این کتاب، یک کتاب دیگه میخوندم و خدارو شکر که زود تموم شد.
0
سید محمد بهروزنژاد
1402/3/23
0