یادداشت شاید لاین کوبرت

        برخی کتاب‌ها، داستانی فراتر از عشق و ماجرا دارند؛ قصه‌هایی که از لابه‌لای سطرهایشان، باور، ایمان و تغییر سرنوشت سر برمی‌آورند. «رویای نیمه‌شب» از آن کتاب‌هایی است که با همه‌ی سادگی نثرش، به آرامی در دل می‌نشیند و چیزی از تو را با خودش دگرگون می‌کند.

کتاب را در روزهایی خواندم که هر نسیم، با خودش بوی خاک باران‌خورده و زمزمه‌ی زیارت را می‌آورد. از میان آن روزها، «رویای نیمه‌شب» برایم دریچه‌ای تازه گشود؛ دریچه‌ای به قصه‌ای که با عشق آغاز می‌شود اما به ایمان می‌رسد.

قصه، روایت هاشم و ریحانه است؛ دو دلی که یکدیگر را دوست دارند اما دیوار بلندی میانشان کشیده شده: دیوار مذهب. هاشم اهل سنت است و ریحانه شیعه. حتی رؤیایی که ریحانه یک سال پیش دیده ( ازدواج با هاشم )به این دیوار برمی‌خورد و گره می‌خورد. اما همه‌چیز وقتی تغییر می‌کند که هاشم و پدربزرگش، به واسطه‌ی معجزه‌ای از امام زمان (عج)، به مذهب تشیع می‌گروند.

آنچه برایم این داستان را عمیق‌تر کرد، اشاره به مقام امام زمان (عج) بود. درست در همان روزها، قدم‌هایم مرا به همان مکان رسانده بود؛ جایی که آسمانش حال‌وهوای دیگری داشت و انگار میان زمین و آسمان پل می‌زد. خواندن آن سطرها، حس عجیبی داشت؛ گویی داستان و واقعیت، آرام در هم تنیده بودند.

«رویای نیمه‌شب» یادم داد که فاصله‌ها، حتی فاصله‌ی باورها، می‌توانند با حقیقت و نور، کوتاه شوند. عشقی که در این کتاب روایت می‌شود، فقط کشش قلبی میان دو نفر نیست، بلکه سفری است به سوی ایمان؛ سفری که هم شخصیت‌های داستان و هم خواننده را به جایی عمیق‌تر از قبل می‌برد.

این کتاب را به هر کسی پیشنهاد می‌کنم که دوست دارد قصه‌ای بخواند که هم دل را بلرزاند و هم باور را روشن کند. قصه‌ای که با هر صفحه‌اش، امیدی تازه به امکان تغییر و رسیدن می‌دهد… حتی اگر رسیدن، معجزه‌ای بخواهد.
      
401

36

(0/1000)

نظرات

ممدسنا

ممدسنا

دیروز

چه قلم فوق‌العاده‌ای:)
1

0

ممنون، این لطف توئه!  

1