یادداشت فاطمه رجائی

مهمانسرای دو دنیا
        سرکلاس یکی از درس‌های تربیتی برای اولین بار اسم اشمیت را شنیدم. در واقع اون کلاس جز محدود کلاس‌هایی بود که دوستش داشتم. هنوز کتاب «اسکار و خانم صورتی» رو که بحثش بود، نخوندم ولی بعضی کتاب‌های دیگرش مثل همین کتاب رو مطالعه کردم.
کتاب امیدبخش و قشنگیه. گاهی اوقات هم خوبه از دریچه‌ای سراسر نور و امید به زندگی نگاه کنیم.✨🤍
.
📘متن کتاب:
اعتماد شعله‌ی لرزانیه که چیزی‌رو روشن نمی‌کنه اما گرما می‌بخشه.

مدت‌ها فکر می‌کردم آدم‌هایی که اعتراف می‌کنن وجدان اخلاقی والایی دارن، و حالا متوجه می‌شم که بعضی‌ها همون‌طور که استفراغ می‌کنن اعتراف می‌کنن، بالا می‌آرن تا دوباره شروع کنن.

ژولین: همه‌مون همین‌طوریم‌.
ماری: نه، نه اونایی که درس خوندن و فکر می‌کنن.
ژولین: اونا چی بیشتر می‌دونن؟
ماری: چه میدونم! اما وقتی می‌دونن راست راستی می‌دونن. و وقتی هم نمی‌دونن می‌دونن که نمی‌دونن. اونا مثل من دست و پا نمی‌زنن.
اگه منم یه دوره دیگه فرصت داشتم، می‌دونی چی می‌شدم؟ فیلسوف...
ژولین: حالا اگه آدم فیلسوف باشه نمی‌میره؟
ماری: چرا، ولی بهتون کمک می‌کنه زندگی کنین.🌱

(شاید جواب کوتاهی باشه برای این سوال: اگر بیشتر فهمیدن رنج‌آوره پس چرا باید در پی این رنج باشیم؟)
.
۹ مرداد ۰۳
      
97

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.