یادداشت مریم محسنیزاده
1404/1/23
از نقطهقوتهای این کتاب، شخصیتپردازی خیلی خوب است؛ کریستی ویژگیها و عادتهای هر شخصیت را با جزئیات آورده و پروبال داده. ویژگیهای شخصیتی جدیدی از پوآرو در این رمان آمده؛ مثلاً وقتی احساساتش تحریک میشود، دوست دارد چای گیاهی بنوشد یا در جایی از کتاب برای دقت بالا و مهارت نکتهسنجیاش مثال جالبی میزند؛" گربه بودم و دنبال سوراخ موش گشتم. سگ بودم و بو کشیدهام و رد چیزی را که خواستم پیدا کردهام. سنجاب هم بودهام؛ هر تکّهای از حقیقت را که دیدهام جمع کردم و یک جا انبار کردهام. حالا باید بروم انبارم و فندقی را که چندین سال پیش انبار کردهام بردارم." ماجرا را راوی دانای کل روایت میکند و حدوداً یکسوم از داستان میگذرد که سروکلّهٔ کارآگاه پوآرو پیدا میشود. معمایی بودن ماجرا، برای خواننده کشش ایجاد میکند اما خود داستان هم استخوانبندی خوبی دارد و دیالوگها عالی هستند. همچنین طرح جلد حالوهوای دوستداشتنیای دارد. "راز قطار آبی" پایانبندی خیلی خوبی دارد و با دیالوگی جذاب به پایان میرسد: _ زندگی هم مثل قطار است، پیش میرود و خیلی هم خوب است که پیش میرود. _ چرا؟ _ چون قطار عاقبت به مقصدش میرسد. در این مورد در زبان شما ضربالمثل جالبی هست. لینوکس خندید و گفت: _ سفر با عشق پایان میپذیرد. ولی ظاهراً این ضربالمثل در مورد من مصداق ندارد. _ چرا چرا. مصداق دارد. شما هنوز جوانید. جوانتر از آنکه خودتان فکر میکنید. به قطار اعتماد کنید مادموزل. رانندهٔ این قطار خدای متعال است. سوت قطار دوباره به گوش رسید پوآرو دوباره زیر لب گفت: _ به قطار اعتماد کنید مادموزل. به هرکول پوآرو هم اعتماد کنید. چون خیلی چیزها میداند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.