یادداشت محراب اندیشهها
1402/6/26

بسم رب شهدا «خدایا هرچی میدهی شکرت؛ هرچه میگیری شکرت» ارتباط قلبی با کتاب گرفتم از جنون ارمیا لذت میبردم و درکش میکردم درک میکردم درک نشدنش رو... حقیقتا اوایل کتاب منو هیجان زده میکرد و به رفاقت ارمیا و مصطفی غبطه میخوردم اواسط داستان به این فکر میکردم که پیامبران قبل از بعثتشون مدتی با خدای خداشون خلوت میکنند و خودشونو خالص میکنند اواخر داستان واقعا شوک کننده و محسور کننده بود برام اوایل با خودم فکر میکردم که امیر خانی ازون نویسنده های پولدار و سوسوله ولی بعد از خوندن نیم دانگ پیونگ یانگ کمی نگاهم فرق کرد و حالا با خوندن این کتاب با رضا دوست شدم، حالا میتونم با اطمینان بیشتری پشت سرش حرکت کنم و ترس از سقوط نداشته باشم ای روح خدا؛ تو کی بودی؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.