یادداشت ‌آوای‌گمشده‌درورق‌های‌فراموشی؛

        بامداد خمار کتابی نیست که فقط خوانده شود و کنار گذاشته شود؛ این قصه در ذهن آدم جا خوش می‌کند، گاهی مثل خاطره‌ای شیرین، گاهی مثل زخمی که هنوز تیر می‌کشد.  
 از لحظه‌ی اولی که محبوبه را شناختم، انگار سایه‌ای از او درونم شکل گرفت؛ امیدش، جسارتش، آن ایمان بی‌چون و چرایش به عشقی که فکر می‌کرد از تمام دنیا ارزشمندتر است. هر صفحه، هر تصمیم، هر دیالوگی که به تصویر می‌کشید، مرا وادار می‌کرد به لحظه‌هایی از زندگی‌ام فکر کنم که شبیه همین دو راهی‌ها بوده‌اند—جایی میان رؤیا و حقیقت، میان احساسی که هیچ مرزی نمی‌شناسد و منطقی که آرام اما بی‌رحم، گوشه‌ی ذهن آدم را تسخیر می‌کند.  
این کتاب فقط روایت یک عشق نیست، بلکه نمایش تمام اشتباهات، حسرت‌ها، تصمیم‌هایی که با قلب گرفته می‌شوند، و ضربه‌هایی که از واقعیت می‌خورند است. تلخی‌اش آرام شروع می‌شود، اما کم‌کم مثل غباری که روی همه‌چیز می‌نشیند، در دل آدم رسوب می‌کند.  
و همین ماندگاری‌اش است که مرا شیفته‌ی آن کرده. اینکه وقتی به پایانش می‌رسی، تمام نمی‌شود؛ در ذهن باقی می‌ماند، در تصمیم‌هایت، در لحظه‌هایی که به گذشته برمی‌گردی، به خاطراتی که فکر می‌کردی فراموش شده‌اند اما هنوز جایی میان قلبت زنده‌اند.  
دلم می‌خواهد دوباره بخوانمش، نه برای پایانش، بلکه برای آن حس‌هایی که در میان داستان شکل می‌گیرند، برای امیدهایی که جوانه می‌زنند، برای اشک‌هایی که از چشم محبوبه یا از دل خواننده جاری می‌شوند:))
      
395

40

(0/1000)

نظرات

آمنه آزاد

آمنه آزاد

2 روز پیش

اولین بار قریب به 20 سال پیش خوندمش، و بعدش باز چند بار دیگه خوندمش... فراموش‌نشدنی‌ترین رمانه برای من...
یادمه ساعت‌هااا گریه می‌کردم و با چشمای پف کرده می‌رفتم مدرسه :)
2

2

کتابش خیلیی گوگولی بود، چقدر خوبه که توی اون زمان کتاب می‌خوندید🥹💗 

0

دبیرستانی بودم و این رمانا رو با بچه‌ها دست به دست می‌کردیم
مد بود خوندن رمانای عاشقانه😂
@Mylibrarybooks 

1