یادداشت سحر ایمانی
1402/12/6
خونهتکانی ماه آخر سال که به کتابخانه میرسه، احساس آدم فرق میکنه:) راستیکه یافتن دستنوشتههای خلاصه کتابهایی که خواندهام میون ِ کتابهام احساس شادمانی و شعف خاصی بهم داد. از مامان و معنی زندگی که مدتی هست که از خواندناش میگذره، یک خاطرهی تار و مبهم داشتم، که حالا به مدد این گردگیریها، کمی برام رنگوبوی کتاب روشنتر شد.:) یک جایی از کتاب، یک مراجعهکننده که با مسالهی مواجهه با مرگ روبهروست، به سراغ یالوم اومده بود. و جملات این بخش بهنظر خیلی جالب مینمود.:) " انسان بیش از آنکه از مرگ بهراسد، از انزوای محضی که مرگ را همراهی میکند، میترسد. ما میکوشیم زندگی را بهطور جمعی تجربه کنیم، حال آنکه هریک از ما مجبوریم تنها بمیریم." " میپذیرم که ایمان، سرچشمهی نیرومند آرامش است و تا وقتیکه چیز بهتری ندارم که جایگزیناش کنم، هرگز تضعیفاش نخواهم کرد."
(0/1000)
1402/12/7
1