یادداشت zed_bml
1404/3/6
داستان درباره عشق میان دختر و پسری زرتشتی و ایرانی است که قبایلشان با یکدیگر دشمن هستند و حالا دختر به قبیلهی خود پشت کرده و به قبیلهی مقابل پناهنده شده است که ناگهان دچار بیماریای میشود و چیزی نمانده تا به طور کامل نابینا شود. به دنبال خواب عجیبی که میبیند به همراه معشوقش راهی حجاز میشوند به دنبال پوستینی که روی آن تصویر صورت پیامبر نقاشی شده است و در نهایت بعد از ماجراهای بسیار یک روز مانده به واقعه عاشورا به نزدیکیهای کربلا میرسند و شما چند صفحهای هم مهمان روضه خواهید بود. پ.ن: شیرین بود و خواندنی. مخصوصا برای گروه سنی نوجوان پ.ن۲: چون سعی کردم اتفاقات کلیدی داستان را لو ندهم ، معرفی کتاب غیر منسجم شد!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.