یادداشت Shervin Bakhtiari
10 ساعت پیش
۷ نفر، روز جمعهای، قراره برن قبرستون سر خاک "اون مرحوم" ولی نمیدونن که اون مرحوم توی کدوم قبرستون خاک شده. چرمشیر همیشه من رو وادار میکنه که یه طومار براش بنویسم. پس اگر حوصلهی خوندن متن طولانی رو ندارید فقط اینو بگم که کتاب رو با صدای بلند بخونید تا بهتر متوجه بشیدش. و خودتون رو از یکی از خواندنیترین تجربههای کتابی زندگیتون محروم نکنید. مدت زیادی بود که یک کتاب اینطور من رو به وجد نیاورده بود. از چرمشیر کمتر از این انتظار نداشتم ولی اینکه هنوز هم میتونه آدم رو شگفتزده کنه حیرتآوره. همیشه چرمشیر رو، در قالب نمایشنامه دیده بودم که چه کارهای جنونآمیزی میکنه در روایت و اینبار در قالب داستان و رمان هم شاهد یه تجربهگراییِ نو ازش هستیم. تعداد شخصیتهای داستان خیلی زیاده و خیلی از کارکترها شاید فقط در حد یکی دو خط یا یکی دوجمله اسمشون بیاد، ولی حضور تکتک اونها لازمه برای پیشبرد قصه. طبق معمول همیشه اولین چیزی که جلب توجه میکنه زبان متنه. در ظاهر اینطور بنظر میاد که ما با همون زبان و ادبیاتی طرفیم که توی خوابنامه دیده بودیم. اما وقتی جلوتر میریم متوجه میشیم که به شکل درجه یکی با یک نوع دیگری از زبان فارسی و اصطلاحاً تهرونی طرفیم. من همیشه روی زبان در آثار چرمشیر خیلی تاکید میکنم که دلیلش یک چیزه. شما نویسندههارو وقتی میخونید عمدتاً با یک شکل مشخصی از ادبیات طرفاید، اما شما هر اثری که از چرمشیر میخونید انگار با نویسندهی تازهای طرفید کمااینکه توأمان فاکتورهایی از قلم نویسنده در متنهای مختلف وجود داره. درباره زبان در آثار چرمشیر میشه بسیار حرف زد که الان جاش نیست. اما بنظرم مهمترین کاری که اینجا چرمشیر انجام میده فضاسازیه. اتمسفری که ساخته میشه حیرتانگیزه. با کمترین میزان توصیف بصری شما لوکیشنهای قصه رو میتونین ببینید. فضا کامل پرداخته میشه. حالا اینکه آدمها باوجودشون دارن فضا رو میسازن یا اینکه این فضاست که داره آدمها رو پرورش میده، الله اعلم. نکتهی ویژهی بعدی در روایت داره اتفاق میافته. در ظاهر ما شاهد یک مونولوگ سرسامآور هستیم اما درواقع ما شاهد یک همهمهی بسیار شلوغ و یک گفتمان خالهزنکی هستیم که در یک محله و با تمرکز بر زندگی اهالی محل در حال رخ دادنه. در نتیجه با تعدد راوی طرفیم. روایت کتاب بسیار وامدار فاکنر و گوربهگوره که این هم کاملا عامدانهست. نشون به اون نشون که در یک پاراگراف ما جملهای شبیه به جملهی شروع اون رمان رو میبینیم و در ادامه شخصیت برای توصیف وضعیت خودشون میگه انگار که داریم پشت یه جنازه راه میریم، که این هم خود قصهی گوربهگوره. اما بنظر من درونمایه های داستان چندتا چیزه. ۱- هویت. هیچکدوم از کارکترها هویت مستقل ندارن و هرکس در نسبت با کسی یا چیزی تعریف میشه. بهجز یک نفر، کارکتر سلطون، که اون هم خودش در هویت دیگران دخیله. اصلا شاید دلیل اصلی رفتارها و اعمال به ظاهر مسخره و سطحی آدمهای داستان بخاطر همین نسبت داشتن با دیگری، و از پس اون قضاوت شدن، باشه. ۲- رفتن: کارکترها مدام درحال رفتن هستن. ۷ نفری که دارن میرن سرقبری که نمیدونن کجاست. ادمهایی که قرار میذارن برن بیرون سیزدهبدر. قرار میذارن برن خونهی فلانی. آدما به هم میگن که برن به فلانی بگن که بیاد پیششون. این رفتن و گذشتن پیوسته که گاهی بی دلیل داره اتفاق میفته احتمالا مهمترین عنصر داستانه. در نهایت اول خیابون قنات قطعا یکی از بهترین کارهای محمد چرمشیر و یکی از بهترین و خواندنیترین آثار ادبیات فارسیه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.