یادداشت زینب باقری
آشنایی من با کتاب، از میز پرفروشهای کتابفروشی و به اشارهی مشتریای بود که نگاه پرسان مرا به کتابهای ناآشنا دید. من به کتابهایی که خیلی سر و صدا میکنند خوشبین نیستم اما نوشتهی پشت جلد کتابخانهی نیمه شب مرا به یاد نمایشنامهی جذابی که چند وقت قبل در رادیو شنیده بودم انداخت و به امید تکرار آن تجربه، کتاب را انتخاب کردم. داستان ربطی به آن نمایشنامه نداشت اما تجربهای به همان شیرینی به اندوختههایم اضافه کرد. موضوعی که در دایرهی خواندههای من، جدید بود. و نویسندهای که حواسش به سیر داستان بود. درست همانجا که با خود میگفتی کتاب دیگر حرف جدیدی ندارد و از اینجا به بعد هرچه روی بدهد میتوانم حدس بزنم و دستت میرفت تا کتاب را ببندد، نویسنده با یک اوج جذاب دوباره تو را میخکوب میکرد. مانند دیگر کتابهای پرفروش، ناشران مختلف و مترجمهای ناشناخته برای این کتاب کم نگذاشتند و اسم کتاب در هر بساطی کتابی دیده میشود. نسخهای که من خواندم، از نشر کولهپشتی و به ترجمهی محمدصالح نورانیزاده بود.
29
(0/1000)
نظرات
من این کتاب را نخواندهام اما همچنان نسبت به کتابهایی که در هر بساطی کتابی دیده شود بدبین هستم.
0
من هم نسبت به کتاب هایی که همه تعریفشو میکنن خیلی خوش بین نیستم ولی کتابخوانه نیمه شب از این قاعده مستثنی بود
0