یادداشت مصطفا جواهری

        «برای پیداکردن جایی که نمی‌شه پیداش کرد، اول باید گم شد... اگه غیر از این باشه، همه پیدامون می‌کنن.»

داخل جلد کتاب نوشته‌ام:
«این کتاب را حوالی ساعت ۲۰ روز سه‌شنبه ۱۰مرداد شروع کردم و بعد از کلاس عقیدتی روز دوشنبه ۱۷مرداد تمام کردم. شاید بهترین زمان خواندن این کتاب، همین روزها بود. سه‌شنبه ۱۰مرداد، خبر ناگهانی مرخصی بهنام دادند. به علت گرمای شدید کل کشور تعطیل شده بود. آن روز نگهبان بودم و هنگام خروج از دژبانی، گروهبانِ گروهان‌مان آمد و گفت که نگهبان‌ها باید برگردند سر پست‌هایشان. و در ادامه گروهبان ما را پیچاند و ول‌معطل رهایمان کرد. اما داستان با وضعیت مرخصی‌نرفتنم قرابت قشنگی داشت. فرم داستان خیلی می‌توانست بهتر باشد. اما شیرین بود و دوستش داشتم.»
کتاب، ماجرای رودررویی یک نوجوان اوتیستیک با جنگ است. و البته در خلال داستان، ما با برخی از خلقیات و رفتارهای یک نوجوانِ مبتلا به اوتیسم آشنا می‌شویم. در این سال‌های معلمی، یکبار تجربهٔ معلمِ یک نوجوان اوتیستیک را دارم. این کتاب را بیشتر از اینکه به نوجوان‌ها توصیه کنم (که می‌کنم)، به معلمان و اولیا توصیه می‌کنم. تقریبا از هر پنجاه کودک، یک نفر مبتلا به اوتیسم است...
      

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.