یادداشت حسین دهقان دهنوی

یک دقیقهٔ
        یک دقیقهٔ تمام، شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟

نمیدانم از شور و اشتیاق خود بگویم که چندساعتی بیشتر دوام نیاورد و دلتنگ نوشته‌های داستایفسکی شد و باری دیگر شروع به خواندن همین داستان کرد که نکند واژه‌ای را جا انداخته و یا جمله‌ای را فراموش کرده باشد، یا از شرمساری قلم خود بگویم که در برابر چنین نویسنده‌ای جرئت سیاه کردن کاغذ را ندارد. «شب‌های روشن» از آن دسته داستان‌هایی است که پس از پایان، روح شما را رها نمی‌کند و تا مدت‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌های سن پترزبورگ سرگردان نگه می‌دارد.

این داستان کوتاه که عنوانی فرعی با نام «رمانی احساساتی از خاطرات یک رؤیابین» را یدک می‌کشد، اثری از دوران جوانی فیودور داستایفسکی، نویسنده روس و خالق شاهکارهایی چون «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» است. با این حال، با فضای تیره و تحلیل‌های روان‌شناختی پیچیده آثار دوران پختگی او تفاوت دارد و روایتی لطیف، شاعرانه و سرشار از احساسات را پیش روی خواننده می‌گذارد. ترجمه روان و وفادارانه سروش حبیبی که توسط نشر ماهی منتشر شده، لذت خواندن این اثر را دوچندان می‌کند.

داستان ماجرای مردی جوان، تنها و رویاپرداز است که در خیابان‌های سن پترزبورگ زندگی می‌کند. او که غرق در دنیای خیالات خود است، هیچ دوستی در عالم واقعیت ندارد. در یکی از همین شب‌های روشنِ تابستانی، به طور اتفاقی با دختری به نام «ناستنکا» آشنا می‌شود. این آشنایی به دیدارهایی در چهار شب متوالی می‌انجامد. در طول این چهار شب، این دو شخصیت تنها، داستان زندگی و رویاهایشان را برای یکدیگر بازگو می‌کنند و رابطه‌ای عمیق میانشان شکل می‌گیرد؛ رابطه‌ای که سرنوشت آن تنها در شب آخر مشخص می‌شود. داستایفسکی در این اثر به زیبایی تقابل میان دنیای رویا و واقعیت سخت را به تصویر می‌کشد.

 پاره‌هایی از کتاب
> «آدم از خود می‌پرسد که تو با این سال‌ها که گذشت چه کردی؟ بهترین سال‌های عمرت را در کجا خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟»
> «چرا حتی بهترین آدم‌ها همیشه چیزی را پنهان می‌کنند؟ چرا حرف هایی که در دل دارند با هم نمی‌زنند؟ جایی که می‌دانند حرفشان با باد هوا هدر نمی‌رود چرا چیز هایی که در دل دارند بر زبان نمی‌اورند؟»
> «خدایا! یک دقیقه تمام، شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟»

پ.ن.
خواندن «شب‌های روشن» تجربه‌ای است کوتاه اما فراموش‌نشدنی. سفری است به دنیای یک رویاپرداز که برای لحظه‌ای کوتاه، طعم شیرین عشق و هم‌صحبتی را می‌چشد و به ما یادآوری می‌کند که گاهی یک خاطره‌ی خوش، برای تحمل یک عمر تنهایی کافیست.
شخصیت «رویاپرداز» این داستان، شاید جد بزرگ تمام انسان‌های تنهای امروزی باشد. کسانی که در شلوغی شهر یا در میان انبوه ارتباطات مجازی، همچنان منتظر یک هم‌صحبت واقعی در یک «شب روشن» هستند تا برای لحظه‌ای هم که شده، از پیلهٔ تنهایی خود بیرون بیایند.
      
16

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.