یادداشت فهیمه پورمحمدی

دورترین کرانه
        داستان کتاب از اونجایی شروع میشه که آررن شاهزاده‌ی جزیره‌ی ان‌لاد، برای رسوندن پیامی به گد، ساحر اعظم، به رک می‌رسه: گویا در جزیره‌ی ان‌لاد، جادوگران در حال فراموش کردن وردهاشون هستن و دیگه جادویی وجود نداره. همین اتفاق در قسمت‌های دیگر دریای زمین هم رخ داده، بنابراین گد و آررن با لوک‌فار راهی یک سفر دریایی دور و دراز می‌شن تا ببینن علت این اتفاق چیه...
از خوندنش خیلی خیلی لذت بردم و حتی از جادوگر و گورهای آتوان بیشتر دوستش داشتم :)  آررن پسر مودب و معصومیه و گد هم واقعا فرزانه‌ست و ترکیب این دو تا و تمامی صحبت‌هاشون در مورد زندگی و مرگ خیلی بهم چسبید. جادوی دریای زمین در کلمات نهفته‌ست و واقعا بین سطرهای کتاب احساسش می‌کردم.
و آخرین قسمت سفرشون چقدر منو یاد برگشت هری و دامبلدور از غار کنار دریا انداخت... یک بار از لوژوان راجع به هری پاتر می‌پرسن، میگه کتاب خوبیه اما از originality (اصالت یا نوآوری) خالیه و خب توی این صحنه کاملا متوجه حرفش شدم.
      
49

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.