یادداشت مجید اسطیری

Salamandra
        راستش من خیلی با این گونه شعر که برخی عناصر را بریزیم توی یک تابلوی سوررئال ارتباط برقرار نمی کنم بماند که کار ترجمه هم باشد
اما این دو شعر را دوست داشتم:
1.
آیا زیبایی کفایت نمی کند؟
هیچ نمی دانم

می دانم آنچه را که بسیار است
نه آنچه را کافی ست

نادانی دشوار است
همچو زیبایی

روزی کمترک خواهم دانست
و چشمهایم را خواهم گشود
شاید زمان نمی گذرد
رؤیاهای زمان در گذرند
و اگر ساعات بر نمی گردند
حضورها باز می آیند

حیاتی دیگر هست در اندرون همین حیات"

2.
 "با تکه یی زغال
با قلم شکسته و مداد سرخ رنگم
نام تو را به خطی شتابناک می نویسم
نام دهان تو را نشاني پاهایت را
روی دیوار کسی نه
که بر دری پنهان می تراشم
نام تن تو را
تا آن که تیغ دشنه من در خون نشيند و
سنگ به فریاد آید و
دیوار به سان سینه تنفس کند"

اما نکته جالب این بود که ظاهر "سمندر امریکای لاتین" برای هنرمندان این خطه الهام بخشی خاصی داشته چون "خولیو کورتاسار" هم یک داستان خیلی جالب دارد به نام "آکسلوتل" که همان سمنر امریکای لاتین است.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.