یادداشت
1403/4/27
روزی که کتاب دستم رسید، روانم آن "آها"ی معروف را گفت و اضافه کرد: "اینک پاسخ. بیا یکبار دیگر دست بیاندازیم به گلوگردن آن گره قدیمیه، آن عمیق عمیقه. آنکه سالها زیر خروارها خاک خوابیده بود و تازهتازه داری حفاریاش میکنی که گوشههاییش رخ نمایانده اما هنوز تکهپارههاش را نتوانستهای بجوری و هم بیاوری و گنج را توی دستهات بگیری. آنکه بابتش رنج دوران بردی، خوندل خوردی...مممم... حالا چی کار کنم که یادت از تکهپارههایی که طی سالها جمع کردهای، بیاید؟ آها، ابزار همیشگی من، رویا. همان رویای تکرارشونده این سالها که ازش سر در نمیآوری. درعین حال حرصت را درآورده" شب، خواب معهود را دیدم و صبح کتاب را خواندم و یک *آها* از بن جان. و یک جهش بزرگ در خودشناسی. بسیار ازم میپرسند و خود از خود میپرسم که چرا انقدر میخوانی؟ ما مسافرهای دنیای درون، گاه تکهپارههای خود را لابلای کتابها مییابیم و *فردیت* خود را هم میاوریم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.