یادداشت
1403/6/5
به نام او خاطرم هست که دو سه سال پیش به استاد میرشکاک گفتم که میخواهم در مورد دزدیبودن آرا و نظرات مکتوب یکی از شاعران زن شناختهشده، یادداشتی بنویسم. ایشان اصلا بدون اینکه بخواهند بدانند که اصل قضیه چیست به بنده گفتند: «امین ننویس برای خودت دشمن نتراش». این حرف از جانب کسی بود که مقالات و نوشتههای بسیاری در ستیزه با اهالی قلم چه روشنفکر و چه غیرروشنفکر نوشته بود. این محافظهکاریها شاید از عوارض بالا رفتن سن و پختگی ملازم با آن باشد شاید هم ناشی از خستگی و نقشبرآب دیدن بخشی از آرمانهایی که او سالها از جان و دل برای آن مبارزه میکرد. شاید هم هیچکدام شاید میرشکاک زین همرهان سستعناصر دلش گرفته است. هرچه باشد یادداشتها، مقالهها و شعرهای میرشکاک پیش روی ماست و تلاشهای مخالفان او چه از جبهه روشنفکرها چه خودیهای زیرآبزن کماثر بوده. آنها میخواستند با عدم ذکر از او و هرکه مخالفشان بود آنها را به فراموشی بسپارند ولی حداقل در مورد میرشکاک جواب نداد البته اگر این سکوت مرگبار نبود و خود میرشکاک هم اندکی سنجیده عمل میکرد او و آثارش بیش از پیش مخاطب داشت، بگذریم، بههررو هنوز هم حرفهای میرشکاک مشتری دارد يکیاش هم همین بنده کمترین. این روزها کتابی از او را به پایان بردم که متعلق به اواخر دهه شصت است و مقالات او در این دهه را شامل میشود؛ کتاب «ستیز با خویشتن و جهان» با مقالاتی معروف چون: «سخنی چند با پیر سلطنتآباد»، «ستیز با خویشتن و جهان»، «فراتررفتن از خویش» و «انسان سوم نامحمود و امت واحده». میرشکاک در این مجموعه مقاله همانطور که از نام و مقدمه اثر برمیآید در حال ستیز با افرادی است که درصدد نفی و انکار او و آرمانهایش هستند یا حداقل او اینگونه تشخیص میدهد. افرادی که شاعران و نویسندگان بنام آن روزگارند؛ احمد شاملو، محمود دولتآبادی، مهدی اخوانثالث و هوشنگ گلشیری. و دیگرانی که امروز برای مخاطب فرهنگ و ادبیات چندان شناخته شده نیستند. البته ستیزه او فقط جنبه اعتقادی و سیاسی ندارد بلکه هرجا می بیند جماعت روشنفکر مظلومکشی میکنند صدایش درمیآید. سه یا چهار یادداشت در دفاع از آلاحمد، شهریار و علی معلم است. کتاب زبانی صریح و در بسیاری موارد موهن دارد او بیپروا به افرادی که در بالا ذکر شد میتازد و آنها را تحقیر میکند و الحق و الانصاف در این زمینه موفق عمل میکند چون هم دانشش را دارد و هم زبانی پخته و پرداخته. او به تاسی از مراد خود جلال آلاحمد همه را از دم شمشیر خود میگذراند، البته باید گفت چه در حوزه ادبیات و چه در حوزه فلسفه هم دانشش از جلال بیشتر است و هم زبان پاکیزهتر و کمغلطتری دارد. ولی من مطمئنم اگر امروز روز بود با توجه به آنچه در این سالها نوشته، او انصاف بیشتری را در حق این افراد به خرج میداد هرچند اصل حرفش درست است و بعید می دانم با تمام شیداییها و تناقضگوییهایی که ما از میرشکاک سراغ داریم او از موضع اصلیاش کوتاه آمده باشد. پس کوتاه اینکه ما با خواندن این کتاب نباید از دست میرشکاک ناراحت بشویم و برخی آرای صریح و بعضا جزماندیشانهاش را علم کنیم و بهکل نگاهش را مردود بدانیم بلکه باید کتاب را در همان فضای ملتهب دهه ۶۰ ببینیم و به نویسنده جوانش حق بدهیم که صدایش را برای عدهای بالا ببرد. نکته بعد اینکه میرشکاک در میان نسل خود یگانه است، این را بدون هیچگونه شیفتگی نسبت به او میگویم. میرشکاک هم ذوق دارد و هم دانش و هم شجاعت چیزی که در بسیاری از همعنانهایش کم و بیش وجود نداشت. ما کسی را در بین آنها نمیبینیم که این هر سه را داشته باشد پس به همین خاطر است که او یک تنه در برابر روشنفکران (البته شبهروشنفکران عبارت دقیقتری است) میایستد، فحش می دهد و فحش میخورد. منتها خواندن نوشتههای او و جلال تاثیر مخربی بر بسیاری از افرادِ مثلا متفکر جبهه فرهنگی انقلاب گذاشت. کسانی که نه ذوق آنها را داشتند و نه دانششان را فقط گفتند وقتی جلال و یوسفعلی یا حتی شهید آوینی میتوانند فحش بدهند چرا ما ندهیم. به قول میرزابابا صائب تبریزی: سر بیمغز ز عمامه نگردد پرمغز این نه عیبیست که پوشیده به سرپوش شود. بعد از تحریر: نسخه چاپی این کتاب در بازار موجود نیست اگر دوست داشتید در خصوصی تلگرام به من پیام بدهید تا نسخه الکترونیکی را برایتان بفرستم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.