یادداشت قاصدک چادری
1404/5/23
یحیا سید ضیاءالدین آرزوی پسری را داشت که با عمامه و عبا با خود همراهش کند و کیفش را ببرد. آرزویی که در پنجاه و دو سالگی و با به دنیا آمدن سید یحیا، برآورده شد. سید ضیاءالدین که روحانیِ قدیمی مسجد سیدالشهدا بود در سیزده سالگی بار و بندیل پسرش را بست و با دعای خیر، تنها پسرش را برای خواندن درس طلبگی راهی مدرسه ای در قم کرد. سید یحیا در آن ایام، صبح ها صرف میر و صمدیه و «عم جز» می خواند و عصر ها پای درس طلبه های درس عالی روش درس پس دادن یاد می گرفت و شب ها هم مهمان حرم بود. زمانی که تبلیغ برایش میسر شد، سید ضیاءالدین برای تبلیغ او را راهیِ روستایی به نام کسما کرد و گفت:« از حالا اگر مردم نمازشان را اشتباه بخوانند، توهم شریک سهوشان هستی» سید یحیا در روستایی پوشیده از درختان سبز و عجین شده با عطر گل گاو زبان، با اتفاقاتی دست و پنجه نرم کرد که خاطرات تبلیغ اش را ساخت. کتاب یحیا، کتابی با حجم کم و نثری روان، شیرینی تبلیغ و طلبگی را به شما می چشاند. برشی از کتاب: عقیم کسی نیست که بچه ندارد، سیدخانم! عقیم کسی است که اولادش طلبه نشود...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.