یادداشت نرگس عمویی

همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها
        آم راستش نمی‌دونم. موضعم در برابر این کتاب، برام مشخص نیست. جاهایی بود که حس‌می‌کردم "دارم نمی‌فهمم." طبیعیه؟ "چیزی برای فهمیدن هست که من بهش نرسیده‌ام یا نه، چیزی از دست نداده‌ام و همه با خواندنش دچار درهم‌پیچندگی سلول‌های مغز می‌شن؟!" و جاهایی بود که حس می‌کردم دارم می‌فهمم. جاهایی بود که این‌طوری بودم که:" که اوکی. چیزی برای فهمیدن وجود نداره. یعنی خب چندتا داستانه که عملاً یک داستان تکه‌پاره(!)ست که بدون ترتیب مشخصی، باهم پیش می‌رن دیگه. همین." ولی در نهایت؟ نمی‌دونم.:))) آخه این‌که عجیب و با پرش‌های ذهنی و زمانی بنویسی در قالب اینکه سورئاله، لزوماً کار رو خفن نمی‌کنه که! اینکه می‌گم 'خفن'، از روی نظرات و بازخوردهایی که ازش دیده‌بودمه. ولی حالا فصل‌های پایانی رو بیشتر دوست داشتم و درکل فکرکنم زیاد ارتباط نگرفتم؛ البته اونجور مطمئن هم نیستم چیزی برای ارتباط گرفتن وجود داشته بوده باشه.:-""
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.