یادداشت مَشانا

        هنوز نمی‌دانم چه احساسی نسبت به نازنین دارم.
و به همین علت نمیدانم نوشتن یادداشتی برای نازنین، کار درستی هست یا نه.
به پیشنهاد یک دانشجوی زبان و ادبیات روسی، به سراغ این کتاب رفتم. اما بعد از چندصفحه خواندنش، کتاب برای مدتی طولانی گوشه‌ی طاقچه خاک خورد تا دیروز که یکسره خواندمش. و شاید همین باعث شد تا نفهمم نسبت به کتاب چندچندم. 
شاید فکر می‌کردم نازنین از آن کتاب‌هایی خواهد بود که چراغش در قلبم روشن خواهد ماند اما نبود. شاید هم هست. می‌بینید؟ خودم هم نمی‌دانم موضعم نسبت به نازنین چیست؟

داستان کتاب، روایت مردی‌ست چهل‌ساله که یک‌شب را، کنار  جسم بی‌جان همسرش صبح می‌کند و در تکاپوست تا بداند که چه شد؟ چه شد که به این نقطه رسیدند؟ چه شد که حالا همسر نازنینش روی این میز خوابیده و انتظار خاک را می‌کشد؟ مرد از ابتدای دیدن دخترک برای نخستین بار تا دوساعت پیش از مرگش را برایمان تعریف می‌کند و در تمام این مدت می‌بینیم که تمنا دارد خود را مبرا کند از مرگ همسرش. می‌بینیم که به هر ریسمانی‌ چنگ می‌زند تا باور کند که مسبب مرگ "نازنین"اش نیست. اما هم ما و هم خودش می‌دانیم که او دیر رسید. دیر کرد. خیلی هم دیر کرد. آنقدر دیر که فقط یک خاطره‌ی مبهم و یک لخته‌ی خون گوشه‌ی دهان دخترک از تمام آن زندگی باقی ماند.

شاید حالا که تمام این‌ها را نوشتم، اندکی بیشتر احساس می‌کنم که نازنین دارد توی قلبم سو سو می‌زند. شاید باید دوباره و دوباره و دوباره بخوانمش. آخر داستان از ذهن مرد برمی‌آید. داستان دقیقا ذهن پریشان مرد است. و برای درک هذیان‌های ذهن آدمی، یک مواجهه کوتاه کم است.
      
674

49

(0/1000)

نظرات

یادداشت کاملا دلی و ملایم 👏👏📗🌿🍏💚
1

0

ممنونم از توجهتون🙏🏻🌻 

1