یادداشت ملیکا خوشنژاد
1401/12/23
تموم شد...بعد از چندین ماه. یادم نمیآد هیچ رمانی رو آنقدر آهسته خونده باشم. اما چرا این اتفاق افتاد؟ فکر کنم بعد از تموم شدن کتاب بود که دلیلش رو فهمیدم. زن توماس مان یه مدت دچار یه بیماری ریوی میشه و میره در یه آسایشگاه کوهستانی تا بهتر شه، درست شبیه همون آسایشگاه در کوه جادو. توماس مان میره یه بار به زنش سر بزنه و قرار بوده سه هفته اونجا پیشش باشه. درست همون مدتی که هانس کاستورپ قرار بوده برای دیدن یواخیم در آسایشگاه سپری کنه. توماس مان هم مثل هانس کاستورپ در طول اقامت سه هفتهایش مریض میشه و دکترای اونجا بهش پیشنهاد میدن شش هفته بمونه. هانس کاستورپ هفت سال اونجا میمونه، توماس مان با اینکه بهشدت وسوسهی جادوی سکون اون بالا شده بوده برمیگرده و شروع میکنه به نوشتن «کوه جادو». این کتاب همونطور که خود توماس مان بارها گفته یه سمفونیه. و درست مثل یه سمفونی اتفاقات رو بازگو میکنه. زمان در این رمان که محور کلیدی داستانه، زمان اندازهگیری و ساعتها نیست. زمان موسیقیاییه و همونطور که در موسیقی گذر زمان به گوش میرسه، در «کوه جادو» کیفیت گذر زمان رو با واژهها تجربه میکنی. برای همینه که مثلاً سه هفتهی اقامت هانس کاستورپ یک سوم کتاب رو تشکیل میده و چند سال آخر کمتر از صد صفحهی کتاب رو. به همین دلیل هم من اوایل کتاب رو خیلی طول دادم ولی اواخرش سرعتم خیلی بیشتر شده بود. لحظههایی در کتاب هست که هانس کاستورپ تنهایی و سکوت و انجماد زمانی رو در کوه جادو تجربه میکنه که بسیار شگفتانگیز بودن. مثل زمانی که در بالکن مینشست، یه عالمه پتو دورش بود و موسیقی گوش میداد و سیگار برگ میکشید. یا زمانی که رفت اسکی و در برفها گیر کرد و رؤیا دید. توصیفات مان در این صحنهها تکاندهنده بودن. یه چیز جالب دربارهی هانس کاستورپ این بود که در طول اون هفت سال، خیلی تلاش میکنه یه عالمه دربارهی همه چیز، حتی چیزهای بیربط به هم مطالعه کنه و چیز یاد بگیره. بهنظرم یه جورایی توماس مان میخواد نشون بده که یادگیریهای جستهگریخته و پراکنده، اونم بدون اینکه منجر به کنشی در جهان و واقعیت بشن چقدر بیهوده و مسخره است. طنز توماس مان هم خیلی جالب بود. در عین طولانی بودن و بعضی جاها بحثهای سنگین و عمیقی که بین ستمبرینی و کاستورپ و نافتا دربارهی تعارضات بین اندیشههای اومانیستی و اندیشههای سنتی درمیگرفت، طنز توماس مان از ملالانگیز شدن کتاب میکاهید. خودِ توماس مان گفته توصیه میکنه آدما دو بار این کتاب رو بخونن، ولی گمون نکنم دیگه برم سراغش مگه اینکه دلیلی خیلی خاصی داشته باشه. خوندنش درست مثل سپری کردن هفت سال در جایی دور از همه بود و مطمئن نیستم که بخوام دوباره این نوع زیست و خوانش رو تجربه کنم.
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.