یادداشت زینب گلستانی
1403/10/14
زیاد اسمش را شنیده بودم. اسم جذابی داشت. مدام با خود میگفتم یعنی در مورد چی صحبت میکنه! چطور ادبیات نرم و لطیف را به آهنهای سخت و فولادی گره میزنه. تا اینکه بالاخره با تخفیف ویژه از اپلیکیشن فراکتاب دانلودش کردم. کتاب را میگویم. کتاب "برای میلگردها سعدی بخوان". خاطره سفر متفاوت ۵ نویسنده به معدن چادرملو یزد. بوی ماه مهر که از خواب ناز بیدارم کرد، تصمیم گرفتم با مطالعه کتاب " برای میلگردها سعدی بخوان " به استقبال پاییز بروم. کتاب با دیدار مادری نویسنده با سه فرزندش شروع میشود که از مادرشان سوغاتی میخواهند و مادر در میماند که باید از سفر فشرده دو روزه به معدن چه سوغات میآورده!!!!!! کنجکاو میشوم سریعتر کتاب را بخوانم ببینم این سختی کار معدن که میگویند یعنی چی! ظاهرا فاطمه خانم یکی از نویسندگان این کتاب هم به همین فکر میکرده که مینویسد : 《 صدای آژیر بلندی بین کوهها پیچید. ما ســـر و گوش جنباندیم ببینیم چه خبر اســـت. مدیر معدن گفت «اولیه هنوز» و حرفهایش را ادامه داد: اینکه تا حالا چقدر از این ذخایر استخراج شـــده و چقـــدرش مانده اســـت و کجـــا دارند اکتشـــاف جدیـــد میکنند و برنامهشـــان برای آینده چیست. ما که به پرســـیدن سؤالات بیربط عادت کرده بودیم، بیمقدمه پرســـیدیم: «میگن کار توی معدن ســـختترین کار دنیاســـت. راســـته؟» تمام ژســـت مدیریتی و جملات قلمبه ســـلمبۀ آقای مدیر با همین یک جمله بخار شـــد. برگشـــت و با عشـــقی بـــه معدن نگاه کرد، شبیه نگاه کشاورز به محصولاتش و هنرمند به اثرش. بعد گفت: «من سی ســـاله تـــوی این معدنم. طوری از بـــودن توی اینجا لـــذت میبرم که دو روز میرم شهر، احساس خفگی بهم دست میده و با همه دعوام میشه. نه تنها من، که همۀ کارگرها از بودن توی این معدن لذت میبرن. میتونین از خودشـــون بپرســـین! با اینکه اینجا نمیتونن خانوادههاشـــون رو بیارن و تنها مشـــکل، شـــاید فقط همیـــن دوری از خانواده باشـــه؛ وگرنه چه جایی بهتر از معدن برای کارکردن!» بـــه اینجا کـــه رســـیدیم، برای دومیـــن بار، صـــدای آژیری را شـــنیدیم که بیاختیار، دلهره میانداخت در وجودمان. 》 انگار دلهره به جان من هم میافتد. چنان غرق خواندن کتاب شدهام که قابلمه روی اجاق سر میرود...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.