یادداشت مجتبی کوپایی
دیروز
داستان داور و بچههاش وقتی که دولیلیش، نیمه دیگر خودشه... من هیچ وقت معروفی رو دوست نداشتم. احساس میکنم درست نفهمیده فرهنگ ایرانی ما رو. شاید داستان واقعی نوشتن این کتاب این باشه: مثل خیلی دیگه از روشنفکرای اون روزی که آخر عمر به بحران وجودی میرسیدن، تصمیم میگیره یه بازنمایی از وجود محض ارائه بده با خلق یک داستان به قول خودش اساطیری و در نهایت چون نمیتونه بین تناقضها جمع کنه (که اصلا جزو کارکردهای اصلی اسطوره همینه.) یه داستان ضعیف و غیرهارمونیک ارائه کرده. ما این کتاب رو تو باشگاه دنیای شناخت باهم خوندیم و بچهها خیلی دوستش داشتن، منم همینطور ولی دلم برای معروفی سوخت که ایرانی بودن رو به تمام و کمال نپذیرفته.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.