یادداشت مجتبی بنیاسدی
1401/9/3
نمایشنامه به گونهای بود که انگاری نمیشد روی صحنه برد. گرچه صحنه فقط یک مکان تقریبا ثابت بود، اما اتفاقها به گونهای بود که اجرایش روی صحنه به نظر کمی سخت میآمد. از این بگذریم، کمکم دارم به نوشتههای ساعدی علاقمند میشوم. قصههایش درگیرت میکنند. خصوصا این قصه. دلت برای اهالی ورزیل میسوزد. دلت میتپد که نکند مشکلی برایشان پیش بیاید. این همدردیها همه در ۸۲ صفحهی الکترونیک و ۱۶ صحنه اتفاق افتاده؛ نه یک قصهی چند جلدی. شخصیتها و برخی اتفاقهای داستان شبیه قصههای بیل بود، اما در کل حرف دیگری داشت. به نظرم ساعدی میخواست بگوید: مشکلت را خودت حل کنی، بهتر از این است که به اجنبی بسپاری. هیچکس جز خود آدم(آدمهای ده) دلش برای خودش(ده خودش) نمیسوزد. آخر عاقبت داستان نیز همین را نشان میداد. در پایان؛ اگر با این قصه، یک داستان بلند مینوشت، بیشتر از نمایشنامه میپسندیدم. البته این نظر من است که داستان را بیشتر از نمایشنامه میپسندم. ولی ویراستاری ضعیف طاقچه برای این اثر، در نظر من بیتاثیر نیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.