یادداشت
1402/7/25
4.5
47
بسم الله چند ماه بود که از فلسطین میخواندم. هر چیزی که دستم میآمد. فلسطین،کودک کشی، غزه، آوارگی و همهی کلمات دیگری که میتوانست نشاندهنده مظلوم بودن ابدی و رنج ممتد یک ملت باشد را توی فیدیبو و طاقچه و گوگل جستوجو می کردم تا شاید کتاب جدیدی پیدا شود. دنیای جدیدی پیدا شود. صفحه اینستاگرام بلاگرهای فلسطینی را پیدا کرده بودم. دلم میخواست کوچه خیابانهای فلسطین را ببینم. شادی و جشن و دورهمی گرفتنهایشان را ببینم. دلم میخواست توی هوای قدس و غزه نفس بکشم. کتابها مثل همیشه کمکم کرده بودند. یک ماهی بود که دیوارهای غریبگی بین من و فلسطین برداشته شده بود. حالا میتوانستم سنگ فرش محلههای قدیمی قدس را زیر پایم حس کنم. طرز تهیه ملوخیه و مقلوبه و حمص و غرابیه را بلد شده بودم. یک ذره فهمیده بودم توی قلب زن و مرد و بچههایشان چی میگذرد. کتابها و فیلمها و مستندها، عشق فلسطین و مردمش را توی سینهام جاسازی کردند. درست مثل یک بمب ساعتی. کتابها کمکم کرده بودند؟ تا هفته ی پیش ممنونشان بودم. از همهی کتابهایی که من را بیقرار قدمزدن در کوچههای قدس آزاد کرده بودند ممنون بودم. اما حالا چی؟ حالا فکر میکنم کتابها میتوانند کشتنده باشند، مثل یک بمب ساعتی. اگر زن و مرد نویسندهی فلسطینی، خودش و رنج مردمش را برای من روایت نکرده بود، اگر کتابها نبودند، اگر قلب من را با کلمههایشان تسخیر نکرده بودند، حالا راحتتر نبودم؟ کتاب زخم داوود،حقیقت سمیر، الی، سرزمین مقدس، بازگشت به رام الله... را خیلی دوست دارم. میخواهم دوباره بخوانمشان. یکی را باز میکنم. فیدیبو برایم مینویسد: کلمهها در راهند... تا چند دقیقه دیگر کتاب آمادهی مطالعه میشود... توی دلم میگویم: گلوله ها در راهند، تا چند دقیقهی دیگر آمادهی شلیک میشوند...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.