یادداشت احمدرضا کوکب
1404/6/3
تقصیر من این بود که با انتظار اشتباهی سراغ این کتاب رفتم. من این طور فکر میکردم که افسانه نجم آبادی یک پیرزن دوست داشتنی است که میخواهد مثل مامان بزرگ ها برایمان از قدیم ندیم ها بگوید؛ با این تفاوت که این مادربزرگ، جداً در مورد قدیم ندیم ها تحقیق کرده و میخواهد لابهلای قصههایش، حرف های حسابی حالی نوه هایش کند. ولی خب، در واقع باید پیش از هر چیز گفت که افسانه نجم آبادی یعنی چه؟ مگر دخترخاله ما ست؟ خانم نجمآبادی! ثانیا اینکه این بزرگوار از آن زن هایی است که انگار هیچ وقت ازدواج نکرده و تمام عمر در حال پرداختن به جدی ترین موضوعات و مسائل جهان بوده و در نتیجه، اساساً نمیتواند نوه ای داشته باشد. نتیجه اینکه لحن کتاب بسیار جدی، دقیق و حساب شده است. این بد است؟ نمیدانم. ولی من نپسندیدم. لااقل چون مورد انتظارم نبود. آنچه به عنوان مقصود این کتاب در پشت جلد نوشته شده، صرفاً در فصل پایانی کتاب یافت میشود. اگر آن فصل پایانی نبود، این کتاب نهایتا از من دو ستاره میگرفت. ولی آن فصل را دوست داشتم و جداً چیزی به من اضافه کرد. این کتاب را چند روز پیش تمام کردم و آنچه الان نوشتم، بیشترین چیزی است که در آینده از این کتاب در ذهنم خواهد ماند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.