یادداشت علیرضا فراهانی
5 روز پیش
عقبنشینی به رهبانیت و حکومت بر شهر زمینی با دو شمشیر کلیسا و دولت، ساختن اورشلیم جدید موعودباورانه، کدام یک از این مدلها راستین سیاست مسیحی است؟ خود مسیحیان بیش از هزار سال نتوانستند در این باره تصمیم بگیرند و این تنش، سرچشمهی نزاع و مبارزهای کم و بیش بیامان بوده است؛ مبارزهای عمدتاً آموزهای که مؤمنان را بر سر معنای اصیل وحی مسیحی به جان هم انداخته است. شمار تضادهایی که میتوان در زندگی و اندیشه سیاسی قرون وسطی پیدا کرد، بینهایت گیجکنندهاند. شهر انسان در برابر شهر خدا صفآرایی میکند؛ شهروندی سیاسی در برابر عزلتگزینی؛ رهبانی حق الهی پادشاهان در برابر حق؛ مقاومت اقتدار کلیسا در برابر شریعتستیزی رادیکال؛ قانون شریعت در برابر بصیرت عرفانی؛ مفتش در برابر شهید؛ شمشیر سکولار در برابر کلاه اسقفی؛ شهریار در برابر امپراتور؛ امپراتور در برابر پاپ؛ و پاپ در برابر شوراهای کلیسا. سیاست بهطور کلی مستلزم منازعه است، اما آنچه سیاست مسیحی را از هم میگسست، خودآگاهی الهیاتی و شدت نزاعهایی بود که پدید میآورد، نزاعهایی که در عمیقترین ابهامات وحی مسیحی ریشه داشتند. رذیلتی قدیمی در مسیحیت وجود دارد که بگوییم این دین کاملی است که بر فراز تاریخ جهان ایستاده و دیگر ادیان را که پشت سر گذاشته، به دیده تحقیر بنگریم. با این حال، ادعای استثنایی بودن مسیحیت را از یک جنبه میتوان توجیه کرد: در مسیحیت، شقوق مختلفی از الهیات سیاسی وجود دارد که همگی با یکدیگر در تضاد هستند. آموزههای تجسد و تثلیث، این تنوع درونی را ممکن ساختهاند؛ آموزههایی که مسیحیان را دعوت کردهاند تا خدای خود را همزمان در جهان، غایب از جهان و در نوعی رابطه متعالی پایدار با جهان تصور کنند. در اندیشه مسیحی، همه امکانات الهیات سیاسی و دشواریهای فکری همراه با آنها به معرض دید گذاشته شدهاند. فیلسوفان سیاسی اولیه مدرن از رقیبان الهیاتی خود بسیار آموختند و اندیشههای بسیاری را که قرنها در بطن کلیسای مسیحی هضم شده بود، وام گرفتند. کلیسایی که میکوشید خود را با جهانی سیاسی سازگار کند که در آن بنا نهاده شده بود. اما بزرگترین درس این بود که ورود به منطق الهیات سیاسی در هر شکل آن ناچار به بنبست میرسید و هیچ یک از راههای پرپیچ و خم آن به نوعی زندگی سیاسی شایسته برای انسانها ختم نمیشد. به زعم این فیلسوفان، این بزرگترین درس تاریخ مسیحی بود؛ درسی که باید برای فهم بحران کنونی مسیحیت فراگرفته شود. آنان به جای درگیر شدن در مباحثاتی درباره چگونگی اصلاح الهیات سیاسی مسیحی، همانطور که بسیاری از حامیان فکور آن در دورههای پایانی قرون وسطی و اوایل قرون مدرن انجام داده بودند، به تدریج به بدیلهای این الهیات اندیشیدند. فیلسوفان سیاسی اولیه مدرن به تدریج به جستوجو برآمدند، اما نه برای نهادن پای در راه پرپیچ و خم جدیدی در هزارتوی الهیات سیاسی، بلکه برای یافتن راهی که یک بار برای همیشه از آن بگریزند
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.