یادداشت سیده تسنیم فاطمی زاده

        بسم الله النور
اما بعد
در قفسه ی کتاب های طاقچه ام می چرخیدم که به این کتاب برخوردم.خیلی وقت پیش آن را ذخیره کرده بودم تا بخوانم یا شاید حتی بخشی از آن را خوانده بودم اما همین طور رها شده و خاک خورده در گوشه ای ساکت و صامت باقی مانده بود.
طرح جلدش جذبم کرد و مطالعه اش را از سر گرفتم.
سعی کرده بود حرف های فلسفی بزند و درکنارش داستان را پیش ببرد،که باعث می شد شخصیت ها اندکی غیر طبیعی به نظر بیایند.کدام انسان عادی(و شاید نویسنده) ای در اکثر حرف هایش از وضع جامعه می گوید یا فلسفه می بافد؟البته دیالگو های غیره ای هم بود اما این مرتب درس زندگی دادن ها به گلی از همه سو را زیادی دیدم.
تا اواسط کتاب برخی اتفاقات و عللشان برایم قابل درک نبود،یعنی ذهنم نمی توانست منطق تخیلشان را بسنجد و برای خود به تصویر بکشد اما متوجه منظور نویسنده شدم،هرچند کمی دور و البته ایده ی اصلی  تازه بود.
این کتاب در بهخوان وجود نداشت و بعد از درخواست اضافه شد.یکی از ایراداتی که ازارم می داد،تکراری بودن مطالب بود،به طوری که من مطلب جدید و چیزی که به عمق جانم بنشیند آنقدر ندیدم که حالا به عنوان بریده ی کتاب اضافه کنم.
افکار،قلم و هدف ذهنی نویسنده از نوشتن این کتاب را قابل احترام دانسته و تا حدودی به پیشرفت قلم،طویل تر شدن کتاب ها و نتایج بهتر امیدوارم...

      
18

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.