یادداشت نرگس خالقی

        بیشتر دهه‌ی هفتادی‌ها و شاید هشتادی‌ها انیمه‌ی قلعه متحرک هاول را دیده‌اند. شاهکار میازاکی. هرچند شخصیت‌پردازی کتاب و سیر ماجرا‌هایش با انیمه فرق می‌کند، اما با عذرخواهی از دوستداران انیمه و کتاب اعتراف می‌کنم که هیچ کدامش را دوست نداشتم. 
دایانا شاگرد تالکین بوده و استاد رولینگ. اما هم شاگردش از او جلو زده است و هم به پای استادش نرسیده. 
قلعه متحرک هاول ماجرای سوفی دختر کلاه فروشی است که پایش به قلعه‌ی جادوگری به نام هاول باز می‌شود. هاول قلب ندارد و برای زندگی قلب دختران جوان را می‌خورد. ژانر کتاب فانتزی است و داستان قوانین خاصِ جهان خودش را دارد. البته نویسنده برای انتقال جهان به خواننده اصلا موفق نبوده است. 

کتاب سیری از اتفاقات و گره‌های داستانی کور است که خواننده را گیج می‌کند. داستان معما طرح می‌کند و معما طرح می‌کند و در نهایت ده درصد انتهایی کتاب عجولانه و شتابزاده گره‌ها را باز می‌کند. آن‌ هم چه باز کردنی! معما‌ها رسوب کرده‌اند، فراموش شده‌اند و بعد یکی یکی جواب می‌شوند. 
تمام طول داستان هدف شخصیت‌ها مشخص نیست. تاثیرشان روی داستان هم. کنش‌هایشان هم گیج کننده است. و در نهایت تمام می‌شود. 
سوفی شخصیت اصلی کتاب بی‌هدف کارهایی می‌کند که روند داستان را جلو می‌برد. ما سوفی را درک نمی‌کنیم و هم‌ذات پنداری که اصلی‌ترین ویژگی رمان است را نداریم. 
دوستی می‌گفت: «رمان برای نوجوان نوشته شده و طبیعیه که برای بزرگسال خوشایند نباشه!» 
اگر اولین رمان نوجوانی بود که خوانده بودم حرفش شاید درست بود. ولی نسبتم با تمام رمان‌های این سبک این‌طور نبوده است.
به هرحال کتاب سلیقه‌ی من نبود.
      
43

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.