یادداشت ماهان خلیلی
1404/7/4 - 23:00

هر فرد ثمره افراد دیگر است و به همان اندازه ارزش دارد که هر فرد دیگری میتواند داشته باشد. «ژان پل سارتر» سارتر نمایشنامه رو در چند روز، طی سفری که به آمریکا داشت نوشت. یک مرد سفیدپوست، سیاهپوستی رو به بهونه دستدرازی به لیزی میکشه، به زندان میوفته، سیاه دیگری که اونجا بود فراری میشه و در این میون تنها لیزی هستش که همهچیز رو میدونه. اگرچه که فرد یک شب رو با این روسپی بزرگوار گذرونده اما اون و دوستانش انگاری قرار نیست بتونن اون رو راضی به امضای شهادتنامهای کنن که دوست سفیدپوستشون آزاد، و سیاه آزاده به مرگ محکوم بشه. اما سناتور کلارک قانعش میکنه؛ با لاف ارزشمند بودن زندگی سفید و تماما بیارزش بودن زندگی سیاه: سفید از اصیل خانوادهایه که برای ملت آمریکا مهمهستن، اما سیاه چه کاری میتونه بکنه در زندگی خودش، جز دلهدزدی، مزاحم بقیه شدن و...؟ سیاه باید بمیره، سیاهها در نظر مردمان سفید آمریکا مقصراند، سیاه باید بمیره به خاطر کاری که نکرده، تا صورت سفید در زندان به خاطری کاری که کرده شکننده نشه! در طول نمایشنامه، سه سیاه پوست هیچکار نکرده توسط ملت پرافتخار سفید آمریکا کشته خواهند شد و کلارک و فرد، در دو مقطع مهم، لیزی رو به نام افتخار، اهمیت، جلوه، حق داشتن خودشون و اجدادشون،و اهمیتی که در نگاه دیگری پیدا خواهد کرد گول خواهند زد. به هر صورت اما لیزی، روسپی بزرگوار، در پایان نمایشنامه خودش هم به بردگی درخواهد اومد.
(0/1000)
دراک
1404/7/5 - 20:08
1