یادداشت

مظفری

1401/8/22

هزاران فرسنگ تا آزادی: فرار من از کره شمالی
        بسم الله الرحمن الرحیم

واقعاً قدر آزادی را نمی‌دانیم. سال‌ها برای زندگی ازاد جنگیده، از چین، مغولستان و بالاخره کره‌جنوبی سردراورده و موفق شده تابعیت بگیرد.
دلش برای وطنش می‌تپد.

۹ سال زمان کمی نیست. فرصت کمی هم نیست. اینکه از ترس مرگ، در دام بیفتی هم...
مثل برده فروختشان.
مثل برده از آن‌ها کار کشید... حتی به جهت خاص.
تا سرانجام اربابش، به خواسته‌اش رسید.
ولی بالاخره موفق شدند فرارکنند و به شهر بزرگتری. کار پیدا کنند و پول ذخیره کنند که بدهند دست قاچاقچی تا از مسیر مغولستان به کره جنوبی برسند. چقدر بازجویی شدند تا بفهمند از روی صداقت حرف می‌زنند و جاسوس نیستن.
و بعد دوره کارآموزی داشتند که دنیای مدرن را بشناسند.
کاربانکی، ایستگاه اتوبوس و...
*

فرصت داشتید کتاب «هزارفرسنگ تا آزادی» خاطرات فرار یون سون کیم از کره شمالی را بخوانید تا معنای حصر و آزادی را درک کنید.

*
بعد یکسری آدم کور، می‌گویند آنجا فرقی با اینجا ندارد! خنده‌دار نیست؟ انجا کسی گذرنامه نداشته و جز در موارد خاص، حق خروج از کشور ندارد. بانک نیست. فقط یک روزنامه منتشر می‌شود و...


زیر نظرش نوشتم، همین‌قدر که اینجایید و این حرف‌ها را می‌زنید، یعنی آزادید...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.