یادداشت
1400/6/9
اسم این کتاب هست: «اختناق ایران: قصهی دیپلماسی اروپایی و دسیسهبازی شرقی که باعث سلب حقوق ملی دوازده میلیون مسلمان شد» روایتی شخصی از ویلیام مورگان شوستر در خصوص ماجرای مأموریت وی در ایران که به دعوت مشروطهخواهان و برای سر و سامان دادن امور مالیه با لحاظ نمودن نرفتن زیر بار یوغ استعمار انگلیس و روسیه، به ایران میآید و پس از هشت ماه، با اولتیماتوم روسیه از ایران اخراج میشود. خواندن این کتاب در فهم زمینههای تاریخی وضعیت امروز ما، نقش بسیار مؤثری دارد. روایتی صریح، شفاف و صادقانه از وضعیت و خلقیات مردمان و حاکمان این سرزمین از یکسو و از سویی دیگر جفا و ظلم دولتهای روس و انگلیس در حق ایران و ایرانیان. این جملات از کتاب، گویای همهی آن چیزی است که مورگان شوستر قصد روایت آن را دارد: «هرکس هفتهای در ایران زندگی کند، پی میبرد که اصلاح مالی این کشور بستگی تام و تمام به احیای فوری امنیت و ایجاد یک دولت مرکزی قوی دارد، دولتی که بتواند ابراز وجود کند و در دورترین نقاط کشور خطاش را بخوانند. مادامی که سیاست کنونی عقیمسازی دولت ادامه داشته باشد، تا زمانی که موضع صریح قدرتها جلوگیری از هر تلاش ثمربخش دولت به این یا آن بهانه -اما همیشه برای حفظ منافع خود در ایران- و انداختن دولت از چشم ملت و نگهداشتن دائم کشور در حالت فروپاشی مالی باشد، احیای مالی به همان اندازه بینتیجه خواهد بود که نوشتن سند امتیازی بر روی یخ یا دادن وعدهی بیطرفیای که بیطرفی عملی به بار نیاورد. مشکلات داخلی ایران به تنهایی برای تخلیهی منابع کشور کافی است، به حدی که پیشرفت کشور را سالها به تعویق خواهد انداخت. اگر زورگویی شرمآور بیگانگان و دیپلماسی ارعاب و اسکات را هم به آن اضافه کنیم، کارد به استخوان خواهد رسید. پول برای کارهای زیربنایی بخواهند، باید به شرط و شروط سیاسی شاقی تن در بدهند؛ بخواهند راهآهن بسازند، باید با «حوزههای نفوذ» دوستان ما مطابقت کند؛ بخواهند تفنگ بخرند، باید به سه برابر قیمت بازار از دولت خارجی دوست خریداری کنند؛ بخواهند فرد خارجی مجربی را برای کمک به پیشرفت خود استخدام کنند، باید از دولت کوچکی باشد، یا نشان بدهد از قماش بزدل بیکفایتی است که آلت منافع بیگانه میشود؛ و حتی اگر از دولت کوچکی باشد، نباید عدهی آنها به اندازهای برسد که بتوانند کار مهمی صورت بدهند. بیگمان در این روزهای بازارگرمیِ اصول انسانی و مودت جهانی، سرزمین کورش به روزگار منحوسی دچار آمده است. اما اگر کسی به گدایی افتاده و تن به قضا سپرده باشد، آیا مجازیم به ناحق لگدی هم نثار او کنیم؟»
10
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.