یادداشت آزاده اشرفی
1403/12/1
پیرمرد و دریا، روایت زندگی مشترک پیرمرد با دریاست. جنگ و التهاب، عشقبازی، شاعرانگی، جدل و طوفان، حمله و فتنه و هر آنچه در همراهی با عشق نصیبت میشود. پیرمرد، دریاپرست است شاید. آنقدر که جز به رزق، و نه حتی به اندازه رزقش، از آن برنمیدارد. ماهیها را میشناسد. قهر میکند، حرف میزند، مجادله و معانقه میکند. همه رنگها برای پیرمرد در وجود ماهیها و آسمان دریا و خود دریاست. سانتیاگو هر بار که به دریا میزند، جوری خودش را از دنیا قطع میکند که میرود به سمتی که دیگران نرفتهاند. و جایی را پیدا میکند که کسی خبرش ندارد. داستان سرشاز از مونولوگ است. وقتهایی که سانتیاگو توی سرش حرف نمیزند، کلمات را به زبان میآورد. با آب و آسمان و حیوانات و گیاهان دریا حرف میزند. برای خودش منطق میچیند، طرح نقشه میکند. ذره ذره حرکات ماهیها را پیشبینی میکند و گاهی نمیدانی نویسنده نوشته، یا پیرمرد کوبایی بیسوادی که فقط ماهی را بلد است. و این نقطه عطف داستان است که هر بار، با هر واکنش و اتفاق، غافلگیر شوی و قدرت قلم نویسنده دیوانهات کند. سالها پیش جایی خوانده بودم همینگوی در طول نگارش داستان، مرتب حس دریازدگی داشته، و وقتی خواندمش دانستم از مغزی اینطور آغشته به دریا و روزگار یک ماهیگیر، غیر از این چه پیش نمیآید. توصیفات عجیب و غریب داستان هر بار شگفتزدهات میکند. چطور ممکن است همه حرکات ماهیها، ایستادن نخ قلاب در آب، جلبکهای طلایی و نر و مادگی ماهیان، اینطور تصویر شود؟ و میدانی که همه از شناخت و تفکر عظیم نویسنده میآید. پیرمرد و دریا، روایتی کوتاه اما مبسوط از زندگی چند روزه سانتیاگو روی آب، و رها کردن آرزو و تلاشش و بازگشتن به زندگی عادیش است. خواندنی و دوستداشتنی پیرمرد و دریا/ ارنست همینگوی ترجمه نازی عظیما/ نشر افق
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.