یادداشت آراس
دیروز

«« در شعر که ناکام شدم؛ حالا با چوب قایق می سازم»» این کتاب خیلی مفاهیم و نماد های جالب و قابل تاملی داشت؛ اما این جمله ی بالا از این کتاب توی قلبم نوشته شد:) تمام صفحات زجر و سختی و غم موج میزد و درحالی که مفهمومشون بسیار بسیار تلخ بود اما بی نهایت حقیقت داشت! دلم میخواد از آیدا بگم؛ چون تماشاگر همه چیز بود اما گوشی برای شنیده شدن نداشت:) دلم میخواد از یوسفم بگم؛ چون اونم یه تماشاگر بود؛ اما اون حتی زبونم نداشت که بتونه بگه چه برسه به اینکه شنوایی داشته باشه:) ازحسم به آیدین چیز زیادی دلم نمیخواد بگم ولی پسر فوق العاده تکه های روح تو پخش شدن توی عالم و آدم؛ اما من گریه کردم برات چون تو همه رو باهم تجربه میکردی:) از اورهانم که که فقط متنفر شدم اما از همه قشنگ تر نویسنده تقاص اورهان رو داد و بسی راضیم:) سورمه هم که خب جاش پیش معشوقش محفوظه دیگه من چی دارم بگم اخه؟😅 از داستان بگذرم که خیلی دوسش داشتم و تا ابد یادشم از سبک نوشتار نویسنده هم به وجد اومدم خیلی این تغییر راوی و پرش زمانی از حال به گذشته و آینده جالب و عجیب بود و از صفحه ۶۰ به بعد مثل پازل همه چی داشت جور میشد. تا خود صفحه ی اخر کتاب هم؛ داستان جدید میخوندم و یه درصدم نه فکر میکردم نه انتظارش رو داشتم. در کل بی نظیر بود و قطعا سال بلوا رو هم میخونم:)🖤🍻
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.