یادداشت حافظ🌿

حافظ🌿

حافظ🌿

1403/12/24

        بسم الله النور
و اما بعد؛
آقای عاکف،آقای عاکف،هرگز نخواهید فهمید که چه بلوایی در کورانه ی دلم به راه انداختید.هرگز نخواهید فهمید که در جاده ی طویل خواندن کتاب،چندین بار آرزو کردم که جای علی و صابر و سید مهدی و یا حتی شفیع و آن نوجوانی که با سید شهید شد  باشم،هرگز نخواهید فهمید که چندین بار به حال عقب مانده هایی چون خودم گریستم،هرگز نخواهید فهمید که چگونه کلمه کلمه ی این کتاب را حریصانه بلعیدم و پایانش را آغاز راه دانستم،هرگز نخواهید فهمید که چقدر باعث شدید دلم خواستار عاشقی و عارفی و زاهدی و خداترسی و شاعری و شهادت شود و هر گز نخواهید دانست که چه اندازه دوست دارم  در دل شب،در دل آتش در چمنزار یاس های زهرایی و همگام با گل های نرگس مهدوی برقصم،...
نتوانستم لحظه ای خود را از کتاب بیرون بکشم،گرچه اول کتاب خیلی برایم جذاب نبود و متوجه اتفاقاتش نمی شدم،اما از زمانی که علی وارد داستان شد،طعم حلاوت بخشش را زیر زبانم احساس کردم و این تازه آغاز ماجرا بود....
      
8

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.