یادداشت محمدرضا ایمانی
1403/12/20
بسیار اتفاقی کتاب رو تو کتابفروشی افق پیدا کردم و چون از اون کتاباست که تو ایران فقط خود مترجم اثر خوندتش، به ثمن بخس خریدم. گویا آقای مارسل رَیش-رانیتسکی یکی از منتقدین ادبی معروف سده بیستم در کشورهای آلمانی زبان هستند. ایشون خیلی هم طرفدار توماس مان بودن و مقالههای بسیاری درباره این نویسنده به طور خاص و ادبیات آلمانی به طور عام تحریر کردن. کتاب حاضر ترجمه چندتا از مقالاتشونه که مشخصا مقاله اول و دوم درباره مان، مقاله سوم درباره رمان برلین الکساندرپلاتس، مقاله چهارم درباره الیاس کانتی و مقاله پنجم درباره باخمانه. حقیر کتاب رو به خاطر دو مقاله اول خریدم ولی احتمالا در آینده مقاله سوم رو هم بخونم. ۱- فراز آ، ای شب عشق. « از چه رنج میبرم؟ از غریزه جنسی... آیا نابودم خواهد کرد؟» (مان در نامهای خطاب به گراتوف) مقاله اول که عنوانش رو از قطعه شعر سمفونی تریستانِ واگنر به عاریت گرفته، درباره مفهوم عشق جنسی در آثار مانه. نویسنده این مفهوم رو در آقای فریدمن کوچک، بودنبروکها، تریستان و مرگ در ونیز پی میگیره و نشون میده که هرچند مان در کلام تقریبا آدم با عفتیه و احتمالا هیچگاه صحنه یک آمیزش رو به تصویر نکشیده اما رد غریزه جنسی رو میشه در بسیاری از شخصیتها و یا داستانهاش دنبال کرد. این غریزه در هر کدوم از شخصیتها به نحوی خاص متجلی میشه. در آقای فریدمن کوچک با تمایل به زنی متأهل و بسیار بلند جایگاهتر از شخصیت داستان، در بودنبروکها و تریستان در رابطه شخص با موسیقی و در مرگ در ونیز در دلباختن به پسرکی. نکتهای که حقیر میخوام اینجا اضافه کنم اینه که تمامی این صورتهای از غریزه با مرگ پایان میپذیره. گویی این وجهی از شخصیت مان بوده که بسیار ازش هراس داشته و دائما دغدغش این بوده که آیا اون غریزه آخر الامر «نابودم خواهد کرد؟» ۲- راوی در نقش منتقد. «علاقهمندان پرشور، نه با مدح، بلکه با نقد ارضا میشوند. آن هم نقد خصمانه و حتی رذیلانه، آری جدلیه، به شرط آنکه اندیشمندانه باشد و پر احساس...» (ملاحظات شخص غیرسیاسی) مان تقریبا از همون رمان اولش، یعنی بودنبروکها، تونست شهرتی به هم بزنه و خودش رو تو ادبیات آلمان جا بندازه. به همین دلیل از همون ابتدا به سخنرانیها و همایشهای بسیاری دعوت میشد. ابن فرصتی بود که باعث شد جستارنویسی مان تقویت بشه. تو این یادداشت آقای رانیتسکی به جای مانِ رمان نویس، به دنبال مانِ منتقد میگرده. مان تو طول حیاتش درباره خیلی از آثار و اشخاص چیز نوشت ولی رانتیسکی معتقده که هیچ وقت نتونست به درستی هم عصرانش رو بشناسه، البته در درجه اول باید یقین کنیم که اصلا آیا آثارشون رو میخونده یا نه؟! در عوض مان یک کلاسیک باز قهاره. این یادداشت به بررسی رابطه مان با گوته، شیلر و یکی دو نفر دیگه از نویسندههای کلاسیک رو بررسی میکنه و رانیتسکی نشون میده که حتی در این موارد هم رابطه مان با اونها رابطه منتقد با اثر مورد نقد نیست بلکه کشمکشهای عاشقانهایه که گاهی به اونها نزدیک و گاهی دور میشه. در آخر رانیتسکی بیان میکنه که هر چند مان بسیار طرفدار نقد بوده اما خودش هیچوقت منتقد خوبی از آب در نیومد. 3-...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.