یادداشت
1402/11/29
بله، تموم شد. بهتره بگم متاسفانه تموم شد. کاش دهها جلد بود. کاش میشد منتظر فصل بعد کتاب باشم. ترجمه، تصویر سازی و کشش متنی خوبی داشت. احتمالا اگر نسخه چاپی کتاب رو داشتم، یک نفس میخوندمش. بدجور منو یاد هولدن کالفیلد مینداخت. یه هولدن سرخپوست، جونیور. حرفای جونیور رو با همه توجهم پیش میبردم، تا یه جایی دیدم نه، اصلا انگار منم یه سرخپوست درون دارم! همدردش شدم، همراهش شدم... باهاش خندیدم، شجاع شدم، عاشق شدم، حرص خوردم، ترسیدم... خلاصه بگم، حسابی با این بچه ایاق شدم. تا اینکه یهو رسیدیم به یه شوک عظیم. چیزی که اصلا فکرشو نمیکردم، اتفاق افتاد... داغون شدم. همچین زار زدم با خوندن صفحات آخرش که خودمم باورم نمیشه :) بهم حس تنهایی در انبوه جمعیت، بستنی زمستونی، قطره های بارون روی پنجره و شکستن سیگار قایم شده توی جیب رو داد. از بهخوان عزیز برای پیشنهاد این کتاب کمال تشکر و قدردانی را دارم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.