یادداشت zahra shams
1401/2/10
4.0
62
مسیر انحرافی ستاره هایمان: وابستگی چیز عجیبی ست، اما عجیب تر از آن منشا این وابستگی ست. عشقی که مسبب یک علاقه ی خاص و تکرار نشدنی می شود و تنها چیزی که می تواند شما را در میان کوهی از ناامیدی ها سرپا نگه میدارد همین احساس کم یاب است، ولی پایان این وابستگی ها را چه کسی می داند؟ چه کسی میداند ستارگان بخت ما مسیر تعیین شده ی شان را می روند یا مسیری که آنها را منحرف می سازد؟ عاشقانه ی خطای ستارگان بخت ما، روایتگر خطای سرنوشت است یا به قول نویسنده خطای ستارگان بخت. هیزل 17 ساله که درگیر سرطان شده و در میان بدترین لحظات زندگی اش با آگوستوس آشنا می شود، پسری که شاید فرشته نجات هیزل بود، کسی که قول داده بود تا آخرین لحظه در کنار هیزل بماند اما زیر قولش زد. اگر میخواهید تا در فراز و فرود های هیزل و آگوستوس همراهشان باشید، میتوانید کتاب بخت پریشان یا خطای ستارگان بخت ما را مطالعه کنید. از اولین نکته ی هرکتاب که نام آن است شروع میکنیم. قطعا این کتاب دارای اسمی بود که هر خواننده ای را به سمت خود می کشاند و مهم تر از همه این است که دلیل نویسنده برای انتخاب نام این کتاب از خود آن نیز جذاب تر است؛ به روایت جان گرین عنوان این کتاب برگرفته از نمایشنامه شکسپیر است." خطا، بروتوس عزیز، از ستاره ی بخت ما نیست، بلکه از خود ماست که دونپایه ماندهایم" از همین موضوع متوجه می شویم که نویسنده برای نوشتن این کتاب تمام خلاقیت و استعدادش را به کار گرفته است و هدفش چیزی فراتر از نوشتن یک متن با چند شخصیت بوده است. نکته ی بعدی و مهمی که در این کتاب به چشم میخورد، شخصیت پردازی خوب آن بود. چون در داستان دو شخصیت اصلی ما دچار یک بیماری بودند، نویسنده باید طوری آن ها را پردازش می کرد که خوانندگان کتاب هم که درگیر آن بیماری نبودند کاملا احوالات و احساسات شخصیت ها را درک کنند و خود را در جایگاه آنها قرار دهند. برای مثال توصیفات نویسنده به شکلی بود که افسرده و منزوی بودن شخصیت کاملا پدیدار بود و زمانی که هیزل دچار تغییر و به انسانی پرانگیزه تبدیل می شد، این تبدیل شدن و تغییر نیز نمایان بود. و این مطلب نشان می دهد که نویسنده توانسته به درستی کار خود را انجام دهد و منتقل کننده خوبی برای احساسات شخصیت ها باشد و این اتفاق فقط برای دو شخصیت اصلی ما شکل نگرفته بود، یعنی شخصیت های در حاشیه و فرعی نیز پردازش کافی و وافی خود را داشتند و برای خواننده آشنا بودند به عبارت دیگر موجب گیجی و گم شدن خواننده نمی شدند. نکته سوم در رابطه با ایجاد حس امیدواری در خواننده است و از نظرم این نکته مهم ترین بخش یک کتاب است. در واقع هرکتابی باید یک نتیجه و سرانجامی برای خواننده داشته باشد و نتیجه این کتاب نیز امیدِ به زندگی بود. درست است که شخصیت ما با ناامیدی های بزرگی رو به رو می شد، اما در هر صفحه و در هر فصل از آن ها عبور می کرد و به مخاطب نشان می داد که زندگی درحال جریان است و در تاریک ترین نقطه نیز میتوان باریکه ی نوری پیدا کرد و نکته ی مهم تر این است چنین داستانی به فردی که با این مشکلات دست و پنجه نرم می کند میتواند کمک بسیار بزرگی بکند و باعث شود تا لحظات سخت اش آسان تر بگذرند. زاویه دید کتاب کاملا مناسب انتخاب شده بود و اینکه داستان از زبان شخصی که درگیر بیماری بود بیان می شد حس همزادپنداری و درک خواننده را بیشتر می کرد؛ اما از نظرم اگر خواننده فصل، فصل روایتگر داستان را بین دو شخصیت اصلی تعویض می کرد مانند "کتاب 5 قدم فاصله" داستان خیلی جذاب تر و متفاوت تر می شد. البته نمی توان گفت که این مطلب یک نکته ی منفی است؛ فقط از نظرم موردی بود که می شد به آن اشاره کرد. تمامی کتاب ها از کلمات و جملات تشکیل شده اند اما یکی از نکاتی که کتاب ها را از یکدیگر متمایز می کند، به کار بردن جملات خاص و به یادماندنی در یک اثر است. جملاتی که حس کلیشه بودن را به خواننده منتقل نکنند و در برخی از کتب عاشقانه مانند این کتاب این نکته به چشم میخورد." توی این دنیا نمی تونی انتخاب کنی که آسیب نبینی اما حق انتخاب این رو داری که به کسی اجازه بدی تا بهت آسیب بزنه.من از انتخاب هایی که کردم خوشحالم! امیداوارم تو هم خوشحال باشی هیزل" قطعا زمانی که این جمله را می خوانید احساس متفاوت تری نسبت به باقی متن کتاب برایتان ایجاد می شود، در بعضی از جملات حضور شخصیت ها و نویسنده حس می شود و ویژگی های دیگری که آن جملات را از دیگر بخش های کتاب متفاوت می سازند. آخرین نکته ای که می خواهم به آن اشاره بکنم ، فیلم اقتباسی این کتاب است. کلا کتاب هایی که برایشان فیلم ساخته اند را بیشتر دوست دارم زیرا حس میکنم انقدر این کتاب خوب بوده است که یک عده جمع شده اند و تلاش کرده اند تا فیلم آن را بسازند، البته این نکته برای تمامی کتاب ها صدق نمی کند اما فرضیه ای ست که اکثر مواقع درست از آب در میاید. زمانی که یک داستان دارای یک سری تصاویر زنده و متحرک است به شما کمک می کند تا با فضای داستان آشنایی بهتری پیدا بکنید و درک لحظات ماجرا برایتان آسان تر شود، البته شاید این موضوع باعث از بین رفتن خلاقیت خواننده نیز بشود درواقع منظور این است که مخاطب با دیدن فیلم، جهانی که از داستان برای خودش ساخته بود از بین برود و جای آن را دنیای کارگردان و بازیگران بگیرد ولی درکل بنظرم می تواند یک نکته ی مثبت و قابل توجه برای یک کتاب باشد. در آخر باید گفت این کتاب یک پدیده است. یک پدیده پر از عشق و احساس و حتی به ابتدایی ترین نقطه کتابخانه تان هم نباید منتقل شود چه برسد به انتهایی ترین آن. هیزل و آگوستوس فقط دو شخصیت نبودند بلکه زبان هزاران بیماری بودند که با چنین سرنوشتی رو به رو شدند و وابستگی شان تبدیل به مرگ و جدایی شد. پس بلند شوید و با ستاره های بخت شخصیت های داستان ما همراه شوید:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.