یادداشت سید :)
1402/11/7
هوالحق عشق ، زندگی ، اشک ، آه ،عشق ، رنج ، ترس ،بغض ، عشق .. عشق ، عشق ، عشق .. گفته بودم چقدر لابه لای تک تک کلمات این کتاب ، عشق یافته میشود ؟ عشقی پاک و زلال ، عشقی مقدس و مفصل ، عشقی بی پایان و بی بدیل .. اصلا من کجا و سخن از عشق کجا ؟ سخن از محسن ها و فرشته هایی که از مقدس ترین دارایی شان دست کشیدند ، تا من ، تو ، و امثال ما با قدم هایی استوار کوچه کوچه شهرمان را طی کنیم ، سر هایمان را بالا بگیریم و به امثال فخری زاده هایمان افتخار کنیم و رویا در سر بپرورانیم .. راستی ، روز هایی که فارغ از همه چیز در خیابان گام برمیداری ، به این می اندیشی که چند نفر روز و شبشان را خلاصه در آسایش و آرامش و افتخار من و تو و میهنمان کرده اند ؟ روز هایی که در جمع خانواده نشسته ای و میخندی و چشمانت از شادی برق میزند ، یاد آن خانواده هایی را میکنی که با دلهره و نگرانی چشم به انتهای خیابان دوخته اند تا یارشان سالم _ و چه بسا خسته و درمانده _ از راه برسد و جانشان آرام گیرد؟ به این می اندیشی که با این حجم دل تنگی چطور زنده اند و زندگی میکنند ؟ کاش قدر بدانیم ، قدر این همه محبت و از گذشتگی را بدانیم شرمنده آنها و خانواده هایشان باشیم .. کاش پیرو راهشان شویم .. و من الله توفیق . . . «..سرچشمه این رفتار ها عشق بود و عشق . عشق مگر عادی میشود ؟ مگر کهنه میشود ؟ عشق محسن همیشه تازه تازه بود ..»
(0/1000)
نُها :)
1402/11/8
0