یادداشت نوید نظری

یک عاشقانه ی آرام
        تقدیم به روح بلند نادر ابراهیمی 
فقط اسمش یک عاشقانه آرام است!
عشق مگر آرامش می‌داند؟ آمده است تا بهم بریزد،  از هم بپاشد، عریان کند و نویی و تازگی در اندازد.
ظاهر کتاب نجواهای عاشقانه‌ای با معشوق در سایه عشقی ۴۰ ساله اما 
داستان زندگی یک نویسنده است
خودش، دغدغه‌هایش،  شغلش، مبارزاتش، زن و فرزند و مادرش،
خانه و کاشانه و وطنش،‌ هنرش و آرزوهایش
نادر در این کتاب به سرنوشت خود می‌پردازد خودی که از تاریخ معاصر نیم قرن ما جدا نیست
مبارزه، نبرد مسلحانه، روشنفکران، روستاییان، حتی شبکه‌های پشتیبان مبارزین و خانواده‌شان
نادر در این کتاب از خجالت روشنفکران بی‌حوصله و پر مدعا در‌آمده است.
نادر حتی از موسیقی و چاووش اول انقلاب هم نگذشته است؛ از شهرام  و شجریان یا نوری و مشکاتیان!
اوست که تنها حق دارد بگوید
شور آزادگی را گر بهای جان بود 
عشق و دلدادگی را هم بهای آن بود 
از شعرا،‌ نقاش‌ها، خطاط‌ها و موسیقی‌دان‌ها تصویر زندگی و یکپارچکی یک ملت ساخته است.
عاشقانه آرام کوه دارد، دشت دارد و دریا و جنگل
اما نه برای عاشقی تنها بلکه برای مبارزه،‌ خلوت و تفکر
کوه نادر در عاشقانه آرام تنها پیمودن یک راه و ورزش کردن نیست که آن هم هست
کوه نادر الهامی نمادین از مبارزه است از شهر بی‌پیرایه مبارزان راه آزادی است در کوه می‌شود مشکاتیان را دید! اساتید خوش‌نویسی را دید و حتی می‌شود ولایتی دولت‌مرد را دید.
همان طور که دشت او و عسل برنج برآمده از دل سنگ‌ها و کوهستان‌های ایران همان گنج ماست که پیشنیان میراث‌مان نهاده‌اند. عسل یک زن باشد یا دفینه گران‌سنگ هزاره‌های ما،‌ چه فرقی می‌کند؟ که این دست رنج مادر طبیعت است و آن یکی مادر رنجور ایران زمین!
عاشقانه ‌آرام نادر مسئولیت روشنفکری و مبارزه است که باید به آسایشگاه کودکان بیمار هم سر بزند 
همان‌طور که باید به  کتابخانه ملی رفت و در آن‌جا به فکر شوهر دادن یک زن محجبه با فضیلت زیبا رو بود، تئاتر دید و سینما را مسئولانه و انقلابی دنبال کرد و کارگردان‌های وطن‌خواه را از فیلم‌سازهای نشخوار‌کننده جدا کرد.
عاشقانه آرام حتی پاسدار زبان فارسی است آن‌جا که حاضر نیست بجای «اثر گاه» بگوید موزه!
نادر هم اهل مبارزه است و هم اهل زندگی آن هم به کمال؛ هم پدر است، هم مددکار اجتماعی است هم معلم است که باید جوانان وطن را از جهل برهاند و هم هنرمند که حق دارد خط از جیغ قلم بنشاند در لوح زمین و نای دف دراندازد به آسمان از شور و نور و نان!
گیله مرد کوچک بزرگ است در این داستان!‌بلند قامت به اندازه همان سبلان و زلال است به اندازه همان ساولان.
نادر از حیثیت عشق دفاع می‌کند که کشاکش پر طلاطم روزهای فراق نه که عشق نیست بلکه میراب‌آگاه چشمه‌سار آن است که عشق اگر آبی است زلال و خروشان و گوارا باید که زندگی بسازد و وطن بپردازد. باید درخت بنشاند و بوستان بیاراید.
      
64

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.