یادداشت
1403/6/12
3.2
5
کتاب "کشتن کتابفروش" درباره یک روزنامهنگار است که مامور میشود، درباره فردی به نام "المرزوق" که در شهر "بعقوبه" عراق کتابفروشی داشته و کشته شده است، کتابی بنویسد و بقیه داستان شرح تلاش روزنامهنگار و آشنایی تدریجی ما با شخصیت کتابفروش است... شاید مهمترین جنبه رمان روایتی است که از شهر «بعقوبه» عراق پس از سقوط دولت صدام و اشغال نظامی آمریکا ارائه میشود. بعقوبه از جمله شهرهایی است که در سالهای اشغال نظامی آمریکا درگیریهای بیشتری در آن وجود داشت و المرزوق هم صاحب یک کتابفروشی کوچک در این شهر بود. از لابهلای دستنوشتههای او ما به اوضاع اجتماعی زمانه او پی میبریم. روایت کتاب فقط روایت یک رخداد نظامی و سیاسی نیست؛ بلکه بیشتر از آن روایتی از جامعه، فرهنگ و مردمانی است که هر روز درگیر غارت، جنگ، تیراندازی و مرگند و درعینحال دارند به زندگیشان ادامه میدهند. مردمی که نمیدانند چه کسی مسئول اصلی رخدادهایی است که در سطح شهر رخ میدهد. ابهام درباره اینکه چه کسی مردم را میکشد؟ چه کسی غارت میکند؟ چه کسی فضا را ناامن کرده؟ در لابلای نوشتههای المرزوق به چشم میخورد و ما از این طریق متوجه فضای ذهنی مردم «بعقوبه» در آن زمان میشویم. فضایی پر از ابهام، آشفتگی و ناامنی. رمان به ما نتایج اجتماعی، فرهنگی و فکری جنگ ها را میگوید. اینکه تاثیر جنگها بر جان و روان آدمها عمیق و دامنه دار است. به نظرم آهنگ داستان، از فصل هشتم به بعد جاندارتر میشود. آنجا که ما روایتی از شخصیت المرزوق متفاوت از آنچه پیش از آن میدانستیم میخوانیم. ما نمیدانیم کدام روایت درست است اما به نظرم نویسنده میخواهد به ما نکته مهمتری بگوید: این که تفاسیر واقعیت میتواند نزد افراد مختلف متنوع و متفاوت باشد. بستگی دارد کجا نشستهاید و از کجا به واقعیت نگاه میکنید؟ در پایان این یادداشت، شعر زیبای گروس عبدالملکیان از «سهگانه خاورمیانه؛ جنگ، عشق، تنهایی» تقدیم به شما: سربازی دستش گلوله خورده سربازی سینه اش من اما گلوله از پوستم گذشته خورده است به گوشه خیالم برای همین است که در تمام شعرهایم خون جاری است...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.