یادداشت سَمی

سَمی

سَمی

1404/4/8

        شب دیروقت است،همه گمان می‌کنند من دراز کشیده‌ام و استراحت می‌کنم تا برای شرکت در جشن‌هایی که فردا و پس‌فردا به افتخار ملکه‌ی دزیده‌ریای سوئد و نروژ برگزار می‌شود،آماده شوم. ولی من می‌خواهم برای آخرین‌بار خاطراتم را یادداشت کنم.وقتی می‌رسم به آخرین صفحه‌ی آن،خیلی برایم عجیب می‌نماید.یاد روزی افتادم که همه‌ی صفحه‌های آن هنوز سفید بود و به عنوان هدیه‌ی زادروزم،روی میز کوچک کنار تختخوابم گذاشته شده بود.در آن‌موقع چهارده ساله بودم و از خودم می‌پرسیدم این دفتر به چه کارم می‌آید.پدرم هم جواب داده بود: « زندگی‌نامه‌ی همشهری برناردین،اوژنی،دزیره کلاری را در آن یادداشت کن...»
پدر،تاریخچه‌ی زندگی‌ام را در آن نوشته‌ام و دیگر چیزی برای افزودن به آن ندارم.چون تاریخچه‌ی زندگی این دختر همشهری،تمام و تاریخچه‌ی زندگی ملکه‌ای آغاز شده است.
ولی قول می‌دهم پدر کاری نکنم ک باعث سرافکندگی تو شود،این را هم هرگز فراموش نمی‌کنم که تو حریرفروش بسیار محترمی بودی.
#دزیره #آن_ماری_سلینکو #پرویز_شهدی
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.