یادداشت N.S
1404/2/10
بخوان به نام خدا داستان ایمان را / حدیث زینبی مادران ایران را بخوان به نام خدا از شکوه بت شکنان / که روح تازه دمیدند باغ و بستان را پس از حماسه گردآفرین دوباره بخوان /غرور صف شکن این زن مسلمان را به سمت لشکر طاغوت بی سلاح دوید / که جاودانه کند شوکت سلیمان را اگرچه مادر و همسر، ولی به راه ((ولی)) / گرفته در کف اخلاص گوهر جان را بخوان حکایتی از صبر ((اشرف السادات)) / که یادگار بماند زنان دوران را شکوه شیرزنی، مادری صبور و شکور / نماد عشق و بصیرت، غرور شعر و شعور شعر از نغمه مستشار نظامی (صفحه ۲۵۸ کتاب) همونطور که رو جلد کتاب نوشته شده این کتاب روایت زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان هست. با اینکه خیلی ازش تعریف شنیده بودم و می خواستم یه روزی بخونمش حتما اما وقتی کتاب رو یکی از دوستام بهت امانت داد چندان اشتیاقی برای خوندنش نداشتم احتمالا به خاطر اینکه قبلا کتاب درمورد خانواده و خود شهدا فقط قصه دلبری رو خونده بودم و خاطره خیلی دلچسبی ازش نداشتم (بد نبودا ولی خب) و انتظار داشتم از خوندن تنها گریه کن هم همون تجربه رو داشته باشم. ولی تنها گریه کن خیلی با قصه دلبری متفاوت بود چون روایتش، روایت یک مادره. با تمام اون احساسات ناب و خالصانه ی مادرانه. کتاب بیشتر از اینکه درباره خود شهید باشه درمورد مادرشون خانم اشرف سادات منتظری هست و از زمان کودکی این بانو شروع میشه تا مدتی بعد از شهادت پسرشون شهید محمد معماریان. سرگذشت خانم منتظری برام مثل یه تلنگر بود. در طول خوندن کتاب همش با خودم می گفتم نگاه کن... انقلابی یعنی این! انقلابی باید همینقدر پا کار باشه! اگر نیستی پس اسم خودتو نذار بچه انقلابی که بعد آبروی هرچی انقلابیه رو ببری... این خانم از جون و دل برای ایران و اسلام دویده بدون هیییچ چشم داشتی (برخلاف یه عده که برای هر کاری سریع منت می ذارن و دنبال سهم خواهی از سفره انقلابن!) حتی یک بار هم تو کتاب به چشمم نخورد این خانم بگه این کار ثواب داره برم انجامش بدم. اصلا! حرفش این بود که این کار، این حرکت به نفع اسلامه، به نفع ایرانه، به نفع مردمه! یعنی سهم دنیوی که هیچ حتی چشمی به سهم اخروی هم نداره و این خیلی ارزشمنده. شایدم نکته اصلی همین باشه. چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب و حتی زمان جنگ هر کاری از دستش بر میومد انجام میداد. مشکلات و میدید، وضعیت رو می فهمید ولی مثل اکثر ماها غر نمیزد هرچقدر که از دستش بر میومد برای بهتر شدن اوضاع تلاش می کرد هر چقدر در توانش بود دنبال این بود که یه جوری به ایران و اسلام نفع برسونه. و وقتی پسرش میخواد بره جبهه و حتی به مادرش میگه به خاطر این کار شناسنامه اش و دستکاری کرده نه تنها با گریه و زاری جلوش و نمی گیره بلکه تمام قد پشت پسرش وایمیسته و اجازه نمیده احساساتش مانعی بشه جلوی پای پسرش تو راهی که انتخاب کرده. اما فارغ از زندگی این بانو و شخصیت قابل احترامی که داره موضوعی تو کتاب خیلی به چشمم اومد اینکه مردم ما هر وقت کشور درگیر بحران میشه یا مشکلی پیش میاد سریع دست به دست هم میدن و هر کی یه جوری به حل بحران کمک می کنه قبل از انقلاب همه دست به دست هم دادن و برای استقلال کشورشون جنگیدن زمان جنگ چقدر پیر و جوون و حتی نوجوون جونشون رو گذاشتن کف دستشون و رفتن جلوی گلوله که از ایران و اسلام دفاع کنن و پشت جبهه چقدر از مردم کشورمون جمع می شدن و هرچی که رزمنده ها نیاز داشتن رو تهیه می کردن از دوختن و شستن لباس تا تهیه غذا و جمع کردن و فرستادن پول چقدر از بچه های این کشور پول تو جیبی هاشون رو جمع می کردن تو یه قلک و بعد می فرستادنشون برای رزمنده ها و جبهه و جنگ پزشک، مهندس، معمار، راننده هرکسی با هر تخصص و مهارتی یه گوشه کار و گرفت هربار که سیل و زلزله رنجی برای بخشی از کشور به ارمغان میاره چقدر کمک های مردمی براشون فرستاده میشه چقدر پزشک رایگان میرن اونجا برای درمان چقدر جوون میرن برای ساختن اون مناطق چقدر از مردم ما هر سال میرن مناطق محروم تا حتی شده یه قدم در جهت آبادی کشور برداشته باشن و زمانی که هنوز من این کتاب رو تموم نکرده بودم انفجار تو بندر شهید رجایی در بندر عباس یه بار دیگه مردم ما رو متحد کرد مردم تو شهرای مختلف صف بستن برای اهدای خون مردم زیادی جشن و شادی شون رو تبدیل کردن به عزاداری برای بندرعباس و عزای عمومی که اعلام شد فقط یه خبر رسمی نبود اون روز دل همه مردم ایران عزادار بود و نه فقط داخل کشور که مردم ما فرای مرزهای ایران کنار هر مظلومی می ایسته و ازش حمایت می کنه این مردم دوست داشتنی رو شما کجای این دنیا می تونید پیدا کنید؟ این کتاب نشونمون میده که چقدر به مادران شهدا مدیونیم؛ نه فقط برای پسر شهیدشون، که برای خود بودنشون.
(0/1000)
نظرات
1404/3/6
خیلی با حرفت موافقم.من خودم هم قصه دلبری رو بعد از تنها گریه کن خوندم و به دلم نَشِست و حتی بعضی از انتظاراتم خراب شد کلا راجب کتاب روایت از همسر شهید. من هم از استوار بودن این مادر شهید و کتابشون لذت فراوان رو بردم. ولی بهت پیشنهاد میکنم اگر کتاب "دیدم که جانم می رود" رو نخوندی حتما بخون.چون تنها کتابی بود که باعث شد ساعت سه نصفه شب زیر نور پت پت کن چراغ مطالعه ام بشینم ، بخونم ، و گریه کنم... در واقع یه کتابه به روایت رفیق شهید که خیلی تجربه قشنگ و متفاوتی بود برای من.
0
N.S
1404/2/10
1