یادداشت محمدقائم خانی

بوف کور
        .

می‌شود داستانی این همه بر ملتی اثر بگذارد، ولی با بنیان‌های مهم فرهنگ آن نسبتی نداشته باشد؟ «بوف کور» از ابتدای چاپ تا به امروز خوانده می‌شود و بر نسل‌های مختلف روشن‌فکران و نویسندگان اثر می‌گذارد. چطور ممکن است از عناصر جهان ایرانی خالی باشد؟ و اگر درون جهان ما قرار می‌گیرد، چرا نتوانسته با دیگر عناصر این جهان پیوند برقرار کند و اصلاً یکی از عوامل اصلی ازخودبیگانگی در ایران معاصر می‌شود، به‌گونه‌ای که بیش از آن‌که یادآور ادبیات ایرانی باشد، کنار بخشی از آثار نویسندگان قرن بیستم غرب قرار می‌گیرد؟

از فرم که شروع بکنیم، باید اهمیت بسیار زیادی برای نحوۀ روایت آن به‌عنوان اثری در تقابل با رئالیسم قائل شد. بوف کور از واقعیت فاصله نمی‌گیرد، بلکه به جنگ فهم واقعیت می‌رود. بوف کور از امر انتزاعی شروع می‌کند و در جنگی علیه واقعیت به همان هم ختم می‌کند. روایت و قصه نزد ما و در پیشینۀ ادبی ما، حتماً باید با امر انتزاعی نسبتی داشته باشد. رئالیسم محض هیچ‌جذابیتی برای ما ندارد. هدایت در بوف کور، نه که از واقعیت فاصله بگیرد، همۀ انرژی خویش را بر روایت نمادها متمرکز می‌کند تا اثری از واقعیت در داستان نماند. نویسنده با واقعیت مبارزه می‌کند تا از همان ابتدا، یکی از مهم‌ترین رمان‌های فارسی، صرفاً به واکاوی تصاویر ذهنی بپردازد. این است که چنین روایتی، با زیبایی‌شناسی ملت ایران هم‌خوان می‌شود و به قصه‌های انتزاعی ادبیات ایران می‌پیوندد. از آن طرف با سوررئالیسم و سمبولیسم قرابتی پیدا می‌کند که در فرانسه مد روز بود و به کام روشن‌فکران ایرانی هم خوش نشست. پس دقت در فرم، نشان‌مان داد که بوف کور هم قرابت خاصی با بخشی از سنت روایی ما دارد و هم خویشاوند برخی آثار مدرن است.

و اما نمادها؛ رویکردهای مختلف می‌تواند تفسیرهای متفاوتی از نمادهای بوف کور ارائه دهند. من ابتدا از مفاهیم مهم روان‌کاوی فروید برای نشان‌دادن قرابت نمادین این داستان با تفکرات غربی استفاده می‌کنم. سپس تناسب این نمادها با ایران را با تمرکز بر حوزه‌های تمدنی ایران و هند خواهم گفت. فروید مسائل فراوانی را مطرح کرد که در بسیاری از آن‌ها به آثار ادبی توجه نشان داد. از طرف دیگر، بعد از او پیروانش نگاه او را گسترش دادند، به‌گونه‌ای که سر از حوزه‌های مختلفی ازجمله نقد ادبی درآورد. البته برای نشان‌دادن قرابت بوف کور با مباحث روان‌کاوی مد نظر فروید، کار چندان سختی در پیش نداریم. ریشۀ بسیاری از مسائل راوی بوف کور، همان‌طور که فروید بسیار بر آن تأکید دارد، دوران کودکی است. کودکی که با عقده‌های متعدد بزرگ شده و ناموفقیت‌های پیاپی او را به مرحلۀ خطرناکی از بیماری روانی رسانده است. تأکید راوی بر روایت چیزهایی که در ناخودآگاه انسان می‌گذرد و دوری عامدانه از زندگی بخردانۀ انسان و فاصله‌گرفتن روایت او از هوشمندی و منطق، نشانۀ دیگری از این قرابت است. راوی مدام از فشارهایی در روح خود می‌نالد که در روان‌کاوی تحت عنوان رانه‌های روان، مورد بررسی قرار گرفته‌اند. توصیف احوال راوی شباهت زیادی به وضعیت انسان‌هایی دارد که تحت فشار این رانه‌ها قرار دارند و مفری هم نمی‌جویند. تأکید راوی بر گزارش عقده‌های جنسی خویش و بیماری‌های ناشی از سرکوب میل و شهوت جنسی، نشان‌دهندۀ نزدیکی بافت این داستان به جهان فرویدی است. حتی راوی به خاطر سرکوب امیال درونی، درگیر رؤیاهای متعدد می‌شود و مدام به تعبیر خواب‌هایش فکر می‌کند. یا مبحث نوشتن که به خاطر بیماری روانی حادش به سراغ آن می‌رود نیز کاملاً با مباحث فروید هم‌خوانی دارد. بیماری تا جایی پیش رفته که او مدام به خودش شک می‌کند؛ «من کیستم؟». حال باید دید این دنیا که نمادهایش این‌قدر به جهان فرویدی نزدیک است، چگونه به ایران می‌پردازد؟

در حوزۀ تمدنی، سؤال مهم بوف کور این است؛ «ما کیستیم؟». او از گذشتۀ ایران سؤال می‌کند، از هند. راوی در همۀ رمان به دنبال مادر خویش است، به دنبال نشانه‌هایش؛ رقاصه‌ای هندی که راوی در دامان او بزرگ نشده است. مادر هندی، تنها زهدان تولد او بوده، اما نقشی در کودکی وی نداشته است. البته راوی خود نیز نمی‌داند که از زهدان مادر چطور زاده شده؟ بچۀ پدر خویش است یا عمویش؟ اصلاً کدام عمو است و کدام پدر، وقتی فرق ایشان تنها در قصه‌هایی است که شنیده؟ به زبان دیگر، بوف کور می‌پرسد «ایران از کجا آمده و چطور از هند زاده شده؟» و مهم‌تر آن که «ایران اصالتی دارد یا نه؟». ما حاصل تجاوز قدرت به هنر هستیم، یا اتحاد ما با آن‌ها نتیجۀ پیوندی اصیل و مشروع است؟ میراث این مادر و پدر چیست؟ این‌جاست که بوف کور با ایران پیوند می‌خورد و ایرانیان را به خویش می‌خواند، اما چرا با این همه قرابت، با دنیای ما ممزوج نمی‌شود؟ راوی از همان ابتدا مادر را از دست داده و در دامن پدر، بزرگ شده است. هدایت حکم قطعی کرده و راه تفسیر دیگری باقی نگذاشته است. انگار که بگوید: «گیرم که مشروعیتی هم در ابتدای تشکیل ایران بوده، اما تاریخ آن تاریخ دربه‌دری و عقده‌ای فروخفته است». چیزی گیرمان نیامده جز پدری که معلوم نیست کیست و خواهرش که بزرگ‌مان کرده! اصل را از ما پنهان داشته‌اند. ازدواج راوی هم با دخترعمه است. دوری که هیچ‌گاه تمام نمی‌شود، اما این ازدواج هم واقعی نیست. او جفت ندارد؛ زنی دارد که با مردان دیگر می‌خوابد. زن اثیری هم که نشانی از هند در خود دارد، به او نرسیده می‌میرد. هیچ‌راهی برای ادامۀ زندگی نیست. کشتن این زن رسمی یا نکشتنش، یعنی که ویرانی ایران فعلی یا ماندنش، چه فرقی می‌کند؟ پس کشتن بهتر تا قصه تمام شود.
      
10

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.